هفتاد و دو تن بودند، هفتاد و دو لشگر هم
هفتاد و دو مهر و ماه، هفتاد و دو اختر هم
هفتاد و دو اقیانوس، در تشنه بیابانی
در بحر فنا فیالله، چون قطره شناور هم
هفتاد و دو تن بودند، هفتاد و دو رستاخیز
هفتاد و دو عاشورا، هفتاد و دو محشر هم
هفتاد و دو تن ایمان، هفتاد و دو تن اخلاص
هفتاد و دو تن ایثار، هفتاد و دو باور هم
هفتاد و دو خمخانه، در جوش می وحدت
هفتاد و دو پیمانه، هفتاد و دو ساغر هم
هفتاد و دو ابراهیم، هفتاد و دو اسماعیل
هفتاد و دو قربانگاه، هفتاد و دو خنجر هم
آن روز خدای عشق، در عرصه آن میدان
توحید مسلم بود، اخلاص مصور هم
آنگه که بزد فریاد «هیهات منا الذله»
در دل همه لرزیدند، شیران دلاور هم
آنگاه که داد از دست، مردانه سر فرزند
افکند به پای دوست، دستان برادر هم
گر داشت در آن میدان، میداد به راه حق
هفتاد و دو تن اصغر، هفتاد و دو اکبر هم
آن لحظه که تنها ماند، با لشگری از دشمن
حق بود که تنها گشت، با آنهمه لشگر هم
آنگه که به خاک داغ، شد خون خدا جاری
از شرم خجل گشتند، لعل و در و گوهر هم
خورشید به پشت کوه، آواره نهان گردید
شرمنده ز تابش ماه، ماتمزده اختر هم
هفتاد و دو تن بودند، سرها همه را بردند
یک دشت پر از خون ماند، هفتاد و دو پیکر هم
تنها نه سیهپوشند، زین سوگ پرستوها
سرخ است ز خونِ دل، منقار کبوتر هم