در مینیاتور ایرانی قبل از چشم نوازی و زیبایی اثر، ذهنیت و اندیشه درونی نقاشی مد نظر بوده، تا آنجا که با اتصال این تصاویر به مراتب وجود این سادگی و بی پیرایگی آثار تبدیل به رمزی برای آنها شده است و بیننده خواه ناخواه در هجوم این سادگی دلباخته و در اوج این بی تکلفی به جستجوی معنایی در آنها می گردد که در نهایت این جستجو را به سمت جهانی مافوق رهنمون میشود. این حرکتهای سطحی که از افقی به افق دیگر است هیچ گاه چشم بیننده را به بیراه نمیبرد و با تمام کوششی که نگارگر برای معنای درونی آثار خود مد نظر دارد، اما گویی این را نیز میداند که چگونه باید چشم و نگاه بیننده را به وسیله رنگ و سطح و نقش طوری راهنمایی کند که دست خالی از قاب نقاشی بیرون نرود و توشهای از عالم بالا و از صحنه اثر برگیرد، چه بسا حضور در عالم مثالی برای بیننده تنها از این مسیر است و این حضور تمامی اجزاء در کنار انسان که تمرکز بر روی انسان را میکاهد شاید دلیلی دیگر بر این اصل باشد. اصلاً چرا وجود انسان؟ وجودی که حتی تناسب اعضای آن هم برقرار نیست، براستی شاید قصد از این نمایش نشان دادن انسان زمینی نباشد و بیننده باید حتی در حضور این فیگورها و در حالت صورت و چهرۀ آنها عالم مثالی را به یقین برساند و این نور، نور بدون منبع که از هرجا و هر روزنی جلوۀ غیر زمینی و ماهوی خود را به رخ می کشد و اثر را تبدیل به چشمهای می کند که بیننده سر بر آن میدارد و خود را و تمامی وقایع و ماجرا را درغالبی افسانهای و فرازمینی مشاهده میکند.گاهی به نظر میرسد که نگارگر کمابیش سعی داشته برای لحظهای نقوش خود را هرچند به صورت نامحسوس به سمت زمینی و سه بعدی شدن برساند و این کار را با بیرون رفتن از کادر به چشم بیننده می آورد و این حرکت ظریف نه تنها آسیبی به مفهوم آن نمیزند بلکه بر زیبایی آن صحه می نهد.