در رثای دوست مجاهد و فرزانهام محمدحسین فرجنژاد که بعد از دعای عرفه همراه با همه خانواده عروج کرد.
از بس که حسین زنده بود، الان همه مرزها و تعریفهایمان از مرگ و زندگی جابجا شدهاست. هر وقت خسته میشدیم، هر وقت در هزارتوی نظریهها و فلسفهها گیر میافتادیم، آستینهای بالای حسین اعجاز میکرد. هیچ راهی برای او بن بست نبود، هیچ کاری نشد نداشت.
سال هشتاد و چهار نخستین دیدار ما در تحریریه «پویا» به سردبیری حسن طاهری اتفاق افتاد. حسین خلاق بود، جهتگیری بدیع و مومنانهای به موضوعات داشت. بیش از بقیه تحریریه به چشم میآمد.
همان سالها به خانهاش، محل پژوهش و مطالعهاش که میزی در گوشه زیرزمینی اجاره ای بود رفتم. آثاری دستبافت و دستساخت از همسر فاضلهی هنرمندش با سادگی چشمنوازی فضای خانه را زینت کرده بود. همان وقت گفت هر هفته با جمعی از بچههای میبد و یزد برنامه مطالعه جمعی و آموزش شیوههای پژوهش دارد. چادری میانه سالن خانه را به بخش مردانه و زنانه منزلش تقسیم کرده بود.
سال هشتاد و شش سردبیر ماهنامه «طوبی» در مرکز پژوهشهای صدا و سیما بودم. حسین از اولین دوستانی بود که برای شورای تحریریه دعوتش کردم. نظر میداد، بدیع، انقلابی و با جزییات. چه چیز بهتر از این برای یک سردبیر؟ مقالهاش درباره سبک زندگی و فست فود که در «طوبی» منتشر شده بود بسیار در فضای مجازی دست به دست گشت.
هشتاد و هشت من «دیدار آشنا» را دست گرفته بودم و حسین باز در جلسات تحریریه و با قلم توانایش برکت مجله بود. پس از آن در هر مجله دیگری که بودم از اندیشه و قلم حسین بهره مند میشدم.
حسین به تکثر موضوعات و مناظر اعتقاد داشت. در هر حوزهای وارد میشد میتوانست اظهار نظر فاضلانهای داشته باشد. آچار فرانسه انقلاب بود. از جلسات علمی و آکادمیک تا با نوجوانان جویای حقیقت، جلسه و مصاحبت داشت. همه این جلسات را یا بر ترک موتور دوستی میرفت یا با موتورسیکلت خودش...کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری اقتصاد و فلسفه و حکمت هنر دینی خوانده بود. همه اینها جعبه ابزاری بود برایش در رسالت طلبگی و انقلابیاش. به تمام معنا یک طلبهی مجاهد بود و با بالاترین حد از رعایت زی طلبگی.
چند کتاب جمعی با دانشجویانش نوشت. دوستان زیادی را زیر خیمه اخلاص و فضیلتش تربیت کرد. زندگیاش پیوسته در حرکت و جهاد بود. چند بار گفتم حسین سر پیری و معرکهگیری، اخوی یک پراید بخر، میگفت ندارم. نه آنکه فقیر باشد؛ نه! نه قانع بود. هر چه درآمد داشت خرج اعتقادات و باورهایش میکرد. میتوانست داشته باشد، حقش بود خیلی بیشتر از امثال ما داشتهباشد اما نخواست و نمیخواست داشته باشد.
در امور نظری اختلافهایی طی بحثهای طلبگی پیش میآمد اما همیشه با خودم و دوستانم میگفتم که از اخلاص و فضیلت حسین بعید نیست در همه این اختلاف نظرها، حق به جانب او باشد... چون در صحنه عمل و در صحنه زندگی هر جا کنار حسین میایستادی آنجا حتما طریق جهاد و رستگاری بود. در اخلاص، ساده زیستی، مطالعه و سخت کوشی برای اسلام و انقلاب و مردم بینظیر بود. کم نظیر نه، بی نظیر...
حسین زبان عبری میدانست، اما دوستانی داشت که خیلی بهتر از او عبری میدانستند. این را خودش هم میدانست.
حسین ازصهیونیسم پژوهان کمنظیر کشور بود و تالیفاتی بینظیر داشت. اما چه بسا شاگردانی تربیت کرده باشد که راه استاد را بهتر و قویتر ادامه دهند یا مراکزی باشد که تخصصیتر و گروهی این مهم را به پیش ببرند.
حسین لیسانس اقتصاد داشت از موسسه امام خمینی، فوق لیسانس فلسفه غرب داشت از دانشگاه مفید و دکترای حکمت هنر دینی داشت از دانشگاه ادیان و مذاهب، اما از او لیسانسیهتر و فوق لیسانسیهتر و دکتر تر در این مملکت بسیار است.
حسین اما گوهری داشت که کمنظیر و نایاب بود. گوهری که در قوطی هیچدانشگاهی، هیچ پژوهشگر یا زباندانی پیدا نمیشد. چه بسیار آدمها که مقالهها و کتابهایشان بسیار بیشتر از حسین است. چه بسیار آدمها که تئوریدانی و فلسفهبافیشأن بیشتر از حسین باشد، اما حسین ویژگی بینظیری داشت که در پرتو آن بود که همه این توانمندیها معنا مییافت و به کاری میآمد.
بدون حضور قطبنماهایی چون حسین، نه کسی توان و جرات حرکت داشت و نه حرکتی میتوانست عزم مقصدی و نهایتی را داشته باشد.
فضای مجازی و انفجار اطلاعات جهان را از محتواهای از هم پاشیده و کلان پر کردهاست. همه حیرتزده بر کرانه خانه محقر انباشتههای خویش ایستادهاند و کسی را یارای حرکت نیست. جهان بیوجود امثال حسین مرگآباد متعفنی بیش نیست. حسین کیمیای مبارزه و حرکت را به میان جزیرههای راکد افعال ما میآورد. حسین با زندگیش، با صداقت و اخلاص گفتار و رفتارش و با یقین به عالمگیری کلمه حق، مشعل مبارزه را زنده نگاه داشته بود. مشعلی که تنها از هرم گرمای آن میشد فکر کرد، کار کرد، حرکت کرد...
حسین و امثال حسین با زندگی هنرمندانه و زیبایشان، کارها را کار میکردند. حرفها را حرف میکردند. مبارزه و حرکت را در یخبندان جهان راکد و مادی ما میدمیدند و روحی الهی را بر پیکر بیجان کارها وارد می آوردند.
من هروقت حسین را میدیدم محو دستهایش محو زندگیش محو اخلاصش میشدم. اینها را نداشتم. اینها را نداشتیم. کم داشتیم. وگرنه انباری از حرف و نظر را در یخدان کتابخانهام داشتم. حسین اصل جنس بود. همانی بود که وصلت میکرد به معرکه روز دهم عاشورا، با همان حرارت شورآفرین حماسه در معیت سیدالشهدا...
از بس که زنده بود و زنده است، نمی توان درباره رفتنش سخنی بر زبان آورد. به قول سید مرتضی آوینی حقیقت این است که زمان ما را برده است و حسین با ابدیت ماندگار شدهاست. با سفر او، یک اربعین زودتر به استقبال اقامه عزای محرم و سیدالشهدا و یاران صدیقش رفتهایم. زمین بی تو چقدر تنگ و تاریک است مرد... دلمان تا ابد برای آن خندهها، برای آن لهجه شیرین یزدی، برای آن عصبانیتهای خالصانه، برای تو محمد حسین فرجنژاد بینظیر و بیمانند و بزرگ تنگ خواهد شد. آنها که تو را میشناسند میدانند که چه داغ سنگینی و چه بغض غریبی در سینه و گلو مانده است. در این سفر ابدی، در دیدار با صاحب عرفه، شافی ما جامندگان هم باش. دیدار به قیامت رفیق