غریبه شام

غریبه شام
نمایشنامه مذهبی در رثای دردانه ی سیدالشهدا، حضرت رقیه(س)
يکشنبه ۲۵ تير ۱۳۹۶ - ۱۳:۴۶
کد خبر :  ۱۶۷۸۳۳

این کتاب نمایشنامه مذهبی با نام غریبه شام در رثای دردانه ی سیدالشهدا، حضرت رقیه(س) است .

نویسنده این نمایشنامه سید حسین فدایی حسین و ناشر آن حوزه‌هنری استان قم است که آن را در تابستان 1387 به تیراژ 1100 نسخه چاپ و منتشر کرده است .


در مقدمه این کتاب آمده است


پیش از نوشتن هر کلامی در خصوص نمایشنامه «غریبه‌ی شام»، بر خود لازم می‌دانم که خدای بزرگ را به‌خاطر تمام آن چیزی که من توفیق می‌خوانم، سپاس بگویم. توفیقی بزرگ در نمایشِ گوشه‌‌ای از زندگی بانویی کوچک اما بزرگوار که نماد معصومیت و مظلومیت قیام خون‌رنگ کربلاست. خدا را هزاران بار شاکرم که به قلم ناچیز این حقیر لیاقت آن داد که از دردانه‌ای چنان بزرگ بگویم. نه از آن‌رو که شأن بلند ایشان، نیاز به توصیفِ کلام کمترینی چون من داشته‌باشد، که من محتاج ذکر ایشان‌ام و این احتیاج جز به مدد توفیق مرتفع نخواهد شد.

و اما بعد، می‌خواهم نمایش «غریبه‌ی شام» را بیشتر نمایشی معنوی بخوانم تا اثری هنری، چرا که به گمانم آنچه بیش از هر چیز در مسیر خلق و ارائه این اثر به من و گروه اجرایی یاری و مدد رسانیده عنایات، توجهات و توفیقات الهی بوده‌است که در بسیاری اوقات فراتر از قالب، اصول و تعاریف متداول یک اثر نمایشی، ضمیر ناخودآگاه‌مان را تحت تاثیر قرارداده و ما را در مسیر خلق اثری معنوی راهبر بوده‌است. به جرأت می‌توانم بگویم: ما‌- من و گروه اجرایی- در لحظه لحظه‌ی خلق این اثر، بیش از هر چیز، گوش به ندای فطرت خود داده‌ایم و از آنجا که میل به زیبایی، حقیقت و انسانیت در فطرت آدمی نهادینه‌است، نمایش «غریبه‌ی شام» و آثاری از این دست نیز با فطرتِ مخاطب خود پیوند برقرارمی‌کند و در نظر او زیبا، حقیقی و انسانی جلوه می‌نماید.

من راز استقبال و توفیق چنین آثاری را در همین نکته‌ی ظریف می‌بینم. «ارتباط فطری میان اثر و مخاطب». به گمانم در طول تاریخ هنر نیز، حلقه‌ی فطرت، شاید مهمترین عامل ارتباط میان آثار موفق هنری با مخاطب خود بوده‌است و البته حلقه‌ی مفقوده‌ی آثار ناموفق و فراموش شده. نمی‌دانم، شاید ادعای به‌جایی نباشد اما به گمانم آثاری مانند نمایش «غریبه‌ی شام» که توانسته‌اند در طول سال‌ها، زنده و پرشور، خِیل مخاطبان را به سالن‌های نمایش بکشانند و پابه‌پای احساس آنان، مخاطب خود را تحت تاثیر قراردهند، گمشده‌ی حقیقی تئاتر کم‌رونق امروز ما باشند. به گمانم شاید توجه دقیق به ساختار و قالب خاص این گونه آثار، چگونگی شکل گیری‌شان، ظرایف و دقایقی که شاید در اکثر اوقات، ناخواسته و به گونه‌ای فطری در کار لحاظ شده‌است بتواند ما را به شیوه‌ای نو و متفاوت از گونه‌های فعلی نمایش، برای ایجاد ارتباط هرچه نزدیک‌تر و موثرتر با مخاطب رهنمون باشد. هر چند بدون شک هر مسیر تازه‌ای با موانع ناشناخته و مسیرهای انحرافی مختلفی همراه است که می‌بایست با هوشیاری، ممارست و تأمل و البته با استعانت از توفیقات الهی، راه درست را تشخیص داده و مسیر صحیح را با آگاهی و اطمینان پیمود.

نمایش‌هایی مانند «غریبه‌ی شام»، بدون شک اولین گام‌های ما در چنین مسیری بوده‌است. گام‌هایی که هر چند به توفیق برداشته شده‌است اما نبایست ما را متوقف کند. استقبال و همراهی مخاطب، گرچه مشوّق خوبی است اما نباید ما را به درجا زدن و تکرار خود وادارد. ما از این قدم موفق بایست پشتوانه‌ای برای گام‌های بعدی بسازیم. سکویی برای پرتاب نه ‌ایستادن و خودنمایی!

ایستادن و تأمل در آنچه کرده‌ایم البته خوب است اما به شرطی که از این رهگذر، چراغی بسازیم برای راه بردن به مسیر نامشخص آینده، انشاالله.


سیدحسین فدایی‌حسین


قسمتی از کتاب


 /نمایی از حرم کوچک حضرت رقیه(س).

نوحه‌خوان فرازهایی را از زیارت عاشورا زمزمه می‌کند و گاه از مصایب خاندان اباعبدالله می‌خواند.

عزاداران نیز با او همراهی می‌کنند./

نوحه‌خوان غریبان گرچه آهی سرد دارند

سلامی با هزاران درد دارند

غریبا داروی دردم غم توست

سلامی بر زمین مقتل توست٭

 /نور بر گوشه‌ای از حرم حضرت متمرکز می‌شود.

عطیه سر بر زانوی مادر گذاشته و به خواب رفته‌است.

مادر آرام گریه می‌کند و گاه اشعار و جملات نوحه‌خوان را با خود زمزمه می‌کند.

پدر عطیه در هیئت رزمنده‌ای خاکی و خون‌آلود اما متبسم، در موقعیتی روحانی ظاهر می‌شود، از میان جماعت عزادار می‌گذرد و پیش پای عطیه کنار ضریح می‌نشیند.

عطیه را نوایی غریب انگار از خواب بیدار می‌کند، چشم می‌گشاید اما قادر به درک موقعیت خود نیست.

یکباره متوجه حضور پدر می‌شود./

عطیه بابا ...

 /پدر به او لبخند می‌زند./

عطیه بالاخره اومدی؟

 /پدر باز هم لبخند می‌زند./

عطیه چقدر دیر! می‌دونی توی این همه مدت چی کشیدم؟

 /پدر همان‌طور که لبخند می‌زند بر می‌خیزد و قصد حرکت دارد./

عطیه کجا بابا؟

 /پدر حرکت می‌کند. نوری بسته او را همراهی می‌کند./

عطیه بازم می‌خوای بری؟ بازم می‌خوای من رو تنها بذاری؟ ... بابا!

 /پدر می‌ایستد، برمی‌گردد رو به عطیه و باردیگر لبخند می‌زند./

عطیه من رو هم ببر با خودت بابا!

 /پدر دستش را به‌سوی او دراز می‌کند.

عطیه خسته و رنجور بر می‌خیزد، چند قدمی به سوی پدر حرکت می‌کند، پایش به ضریح بسته است در راه می‌ماند و به زمین می‌خورد، تلاشش برای رهایی از بند بی‌ثمر است.

پدر حرکت می‌کند./

عطیه بابا ... صبر کن!

 /پدر می‌ایستد اما نگران به نقطه‌ای نگاه می‌کند.

صدای چند انفجار در دوردست شنیده‌می‌شود.

 نوحه‌خوان، مقتل می‌خواند.

انفجارها پیاپی نزدیک می‌شود و چهره پدر نگران‌تر می‌شود.

عطیه هنوز برای رسیدن به پدر تلاش می‌کند.

روضه مقتل به اوج می‌رسد.

انفجاری در نزدیکی به گوش می‌رسد.

پدر از عطیه روی می‌گیرد.

رنگ خون بر نور موضعی پدر می‌پاشد./

عطیه بابا ...

 /با انفجاری دیگر، پدر در خود فرومی‌رود.

عطیه جیغ می‌کشد.

نور از روی پدر محو می‌شود.

مادر سراسیمه از جا می‌پرد و به‌طرف عطیه می‌رود./

مادر عطیه، مادر چی شده؟

عطیه بابا ... بابا ...

مادر بابا چی عزیزم؟ بازم خوابش رو دیدی؟

عطیه بابا اومد این‌جا، همین‌جا پای این ضریح، بهم خندید، گفتم که می‌خوام باهات بیام. دستش‌رو دراز کرد که همراهش برم. اما نشد. هر کاری کردم نشد. یه‌هو همه‌جا پر از خاک شد. پر از دود شد! دیگه درست بابا رو نمی‌دیدم. اون دیگه نمی‌خندید. همه جا پر از خون بود. حتی صورت بابا. اما نه، بابا دیگه صورت نداشت. سر نداشت! حتی دیگه دست و پاش رو هم نمی‌دیدم. بابا دیگه هیچی نبود. هیچی نبود. فقط چند تا تیکه استخوان بود! چند تا تیکه استخوان ...

مادر لا اله الا الله ...

 /عطیه از هوش می‌رود.

جماعت اطراف آنها را می‌گیرند./


(تمامی حقوق این اثر متعلق به نویسنده است. )

ارسال نظر