هنر اسلامی را نباید متعارف هنر دینی دانست، بلکه هنر دینی در اسلام جزیی از مجموعه هنرهای اسلامی است و خود هنر اسلامی شامل تمام هنرهایی که در جغرافیای فرهنگی اسلام تولید شده اند، می باشد و گونه های مختلفی چون هنر سنتی قدسی، دینی و... را در بر می گیرد برخی از ویژگیهای هنر اسلامی را چنین میتوان بر شمرد:
هنر اسلامی ثمره معرفتی است که خود محصول تجلی وحدت در عالم کثرت است، هنر اسلامی به شدت توحیدی است و همه چیز را به یک مبدا واحد رجعت می دهد،آنچه در معماری مساجد، خطوط و حروف در خوشنویسی قرآنی، شعر و...دیده می شود ازین قبیل می باشد.
هنرمند اسلامی در مسیر این تکامل قرار گرفته و اثرش روحی خدا گونه با خود همراه دارد که ذره ذره وجود اثر هنری او منادی هایی اند که به سوی خداوند متعال دعوت می کند، سرشت روحانی از خصوصیت های ملازم و جدا نشدنی هنر اسلامی است و به راستی مملو از حکمت است.
سینما اگر به معنای صحیح آینه هنر اسلامی باشد در خور مدح و ستایش است و می توان آنرا یک دین همگانی به حساب آورد، آنگاه فیلم های سینمایی همچون منبرهای تبلیغ دین خواهند بود، نباید غافل بود که معنویت اگر فاقد روح توحیدی باشد صرفاً یک مفهوم ذهنی و نظری محض است که بروز آن در هنر هرگز نمی تواند دستگیر و راه گشا به سوی خالق یکتا باشد .
اگر هنر غربی به سمت ایجاد حس لذت و خوشایند بودن مخاطب گام برداشته، در هنر اسلامی ارشاد و تعالی بخشیدن به مخاطب، گوهر اصلی هنر بوده، و اصولاً آنچه به جهت تفنن و سرگرمی های بی مغز باشد را هنر نخوانده اند بلکه مذمت نیز نموده اند، تعالیم اسلام پیروان خود را به گونه ای تربیت نموده که از لحظه لحظه عمرشان بهره جسته و به سوی کمال که همان سعادت ابدی و تقرب به خداوند است گام بردارند و به خاطر ساعاتی که به بیهودگی و بی هدفی بگذرانند ملامت می شوند.
هنر اسلامی تناسب و تقارب عجیبی با عرفان دارد. چرا که هنرمند اسلامی از طریق خلق آثاری الهی و یا هدف تعالی بخشی به مخاطب به سمت و سوی وحدت گام بر می دارد و هردو هم مؤلف و هم مخاطب به سمت غایت هنر اسلامی می روند.
اگر در باب هنر بگوییم که «هنر آنگاه آغاز می شود که انسانی با قصد انتقال احساسی که خود آن را تجربه کرده است، آن احساس را در خویشتن برانگیزد و به یاری علائم معروف و شناخته شده ظاهری بیانش کند ».
شروع هنر اسلامی از حس عبودیت یا اصطلاحاً انبساط روح است، چرا که در هنر اسلامی هم عوامل عاطفی و حسی مؤثر است و هم عوامل عقلی و هر دوی این عوامل است که هنر اسلامی را خلق می نماید. لذا این احساس گاه نتیجه تعقل و تدبر است، هنرمند اسلامی از قدرت و توانایی عنصر عاطفه و شهود استفاده کرده و مخاطب را به تدبر وا می دارد.
«فعالیت هنر یعنی انسان احساسی را که قبلاً تجربه کرده است در خود بیدار کند و برانگیختن آن بوسیله حرکات و اشارات و خطها و رنگها و صداها و نقشها و کلمات، به نحوی که دیگران نیز بتوانند همان احساس را تجربه کنند و آن را به سایرین منتقل سازند، هنر یک فعالیت انسانی و عبارت از این است که انسانی آگاهانه و به یاری علائم مشخصه ظاهری احساساتی را که خود تجربه کرده است به دیگران انتقال دهد، به طوری که این احساسات به ایشان سرایت کند و آنها نیز آن احساسات را تجربه نمایند و از همان مراحل حسی که او گذشته است، بگذارند».
تولستوی نیز همچو بسیاری دیگر از نظریه پردازان غربی هنر را در حس لذت معنا می کند اگر چه کسی مثل افلاطون هنری که هدفمند و در خدمت اخلاق نباشد را هنر نمی داند، اما به نظر نگرش غالب نظریه پردازان چنین نیست و برخلاف هنر اسلامی، همان برانگیخته شدن حس لذت را کافی می دانند.
«هنر کوششی است برای آفرینش صور لذت بخش، این صور حس زیبایی ما را ارضا می کنند و حس زیبایی وقتی راضی می شود که ما نوعی وحدت یا هماهنگی حاصل از روابط، مدرکات حسی خود دریافت کرده باشیم».
هنر اسلامی، هرگز ارضا حس زیبایی یا احساس لذتی که نامشروع باشد یا در جهت غیر تقرب به خدا باشد را نمیپذیرد.
و هنر فاسد و هنر شیطانی را از این قبیل می داند، گفتیم از آن جهت که هنر نیز احساسات و عاطفه را مورد توجه قرار می دهد، همانند عرفان است، چرا که «جوهر عرفان عاطفه است، و عواطف، ذهنی اند، به این معنا که یک حقیقت عینی از جهان خارج ذهن به دست نمی دهند».
البته عرفان اسلامی بر وصول و اتحاد با حقیقت تکیه دارد و با عرفانهای غربی نظیر آنچه افلوطین و... می گویند متفاوت است.
در هنر اسلامی لذتهای سمعی و بصری که در چارچوب دین خدا نباشد مردود و غیر قابل تایید می باشد،بسا یک چهره زیبا که از لحاظ زیبایی بصری در حد اعلا باشد، اما دین اسلام نگاه به آن را همچو تیر مسمومی از سوی شیطان دانسته و از آن فرمان حذر و دوری می دهد.
به هر جهت بسیاری از هنرمندان اسلامی و خود از عرفا بوده اند به خصوص در زمینه ادبیات و شعر که بزرگانی چون سعدی، نظامی، مولوی و ... از اکابر عرفان نیز بوده اند و هنرمندانی جهانی نیز میباشند.
اگر چه غربیها شروع عرفان را با آینه ای سری یونانیان می دانند و در شرق عرفان را از روزهای نخستین خلقت و دوران اساطیر شناخته اند. ولی به هر جهت مشترکاً عارف را کسی می دانند که با رموز الهی آشنایی دارد، عقاید درونی و مقدسی دارد که از بازگو کردن آن اسرار و عقاید نزد غیر خود ابا داشته و آن علوم را درون گروهی می دانسته اند .
آنچه در بودیسم و انشعاباتی از هندوئیسم وجود دارد، از گونه عرفان ملحدانه است که غیر خدا پرستانه می باشد و همچو عرفانهای غربی که شیطان پرستی و ... می باشد. عارف از طریق برنامه های خاص، روزه داری، دعا، دوری از لذتهای دنیوی و ... به یک سری علوم و حقایق دست می یابد که هرگز با حواس طبیعی و عقل معمولی قابل دستیابی نمی باشد.
خستگی بشر از ماده گرایی و کمبودها و عقده های روحی و روانی ایجاد شده در او در نتیجه تضعیف ایمان و اخلاق دینی سبب شده که امروزه بشر با شور و حرارت بیشتری شبیه تشنه ای در جستجوی آب به سوی معنویت و عرفان بیاید و آن را در تمام انواع هنر جستجو نماید .
«بشر توجه خود را از برون به درون خود معطوف می کند، ادبیات موسیقی و نقاشی، اولین و تاثیرپذیرترین حوزه های حسی می باشند که این انقلاب معنوی را در خود آشکار می سازند، آنها تصویر تاریک زمان حال را منعکس میکنند و اهمیت آنچه که در ابتدا تنها نقطه روشن کوچکی بوده و اقلیت کوچکی آن را دریافت کرده اند را نشان می دهد».
همان گونه که عرفان و مفاهیم انتزاعی می توانند حاوی حقیقت باشد، هنر نیز قابلیت این را دارد.« همچنان که هر صورت ذهنی از قبیل جزئیات یا آموزههای دینی میتواند انعکاس رسا ولی محدود حقیقتی الهی باشد، صورتی محسوس نیز می تواند نقش پرداز حقیقت یا واقعیتی باشد که در عین حال برتر از مرتبه صور مخصوص و بارگاه فکر است»
هنر دینی و اسلامی باید از دل اسلام در آید، نه اینکه فقط رنگ و بویی از ظاهر دین داشته باشد، به طور مثال فیلمی که صرفاً نماز خواندن نمایش داده می شود، یا فردی با ریش و تسبیح بازی می کند، نمی توان مدعی اسلامی شدن آن فیلم را نمود، یا فیلمهای معنوی تقلیدی که کاملاً از فیلمهای غربی کپی برداری شده است، چون خاستگاهی غیر اسلامی دارند، قطعاً با ذات و اصل اسلام، منافات خواهند داشت.
فیلمسازانی که تحت تاثیر و بهتر بگوییم تحت هیپنوتیزم فکری فیلمهای هالیوودی فیلم معنوی می سازند غالباً به بیراهه رفته و مفاهیم اسلامی را در آن فیلمها چپانده اند و نتیجه اینکه نمادها، عناصر و ... کارکرد واقعی خود را از دست داده و جنبه تشریفاتی و نمایشی خواهد یافت.
به عنوان نمونه سکانسی از فیلم( تولد یک پروانه) اثر مجتبی راعی که معلم قرآن تحت تاثیر معجزه کودک دانش آموز قرار گرفته را نشان می دهد، پوشش لباس و شال سفید و شمعدانهای نقره ای کاملاً اقتباس از مسیحیت است و فیلمساز تحت تاثیر شدید فیلمهای معنوی مسیحیت و فضای کلیسا چنین فضایی را کپی نموده است.
اگر چه استفاده از فضایی که قابل فهم عموم باشد و نمادها یا عناصری که جهانی باشد مفید و مناسب است، اما نباید فراموش کرد که یک معلم قرآن مسلمان، با ظاهری اسلامی قابل معرفی صحیح است وگرنه نمایش فرد معنوی با زنار و یا دعا در کلیسا نیز باید با این توجیه صحیح باشد. اما این نکته به این معنا نیست که به بهانه معرفی یک عمل مذهبی در اسلام به رمز پردازی یا استفاده عناصر سمعی و تصویری متمایل شویم که هیچ سابقه ذهنی مثلاً برای غیر شیعه ندارند، نظیر ذکر خواندن سرباز در فیلم (یک تکه نان)، که سرباز با انگشتان خود ذکر تسبیحات حضرت زهرا(سلام الله علیها) را می خواند و آنرا یک نماد موفق نمی توان تلقی نمود.
نکته این که جا دادن مفاهیم مذهبی اسلام نه در فرمهای مسیحی جواب می دهد و نه در فرمهای سایر مذاهب و ادیان، چرا که توان و قدرت ذاتی تعالیم اسلام بسیار دقیق تر و پر ظرفیت تر از آنها می باشد .
به عبارتی « این توسل به هنر و عرفان اسلامی در هنر کنونی ایران در حقیقت نوعی تقلید از برخی هنرمندان آبستره غربی چون کاندیسکی و یال کله و مدتها قبل از اینها پل گوگن است که برای گذشت از تجربه متعارف فرمالیستی هنر غرب به عرفان نفسانی و جادویی متوسل شده بودند».
و رجعت فوج فوج غربیها به معنویت ازدیاد تاثیرات مفاهیم دینی در آثار هنری خود دلیلی آشکار بر پوچی و تزلزل ادعاهای سابق آنهاست چه بسا برخی هنرمندان مسلمان تحت تاثیر تبلیغات کاذب، آگاهی نادرست و شناخت ناصحیح از هنر، غرب را قبله گاه آمال خود بداند و قطعاً روح اسلامی را هرگز در آثار این قبیل هنرمندان نمیتوان احساس کرد.
چرا که هیچ گاه خود این هنرمندان مزه آب شیرین را نچشیده اند، چه رسد به این که بخواهند دیگران را به سرچشمه آب شیرین و زلال هدایت و ارشاد کنند.
سابقه تقلید سینمای ایران از غرب به همان دوران ابتدایی ورود سینما به ایران بر می گردد که اگر سینما گران عاقل و زیرک باشند، دوباره این اشتباه را تکرار نمی کنند، «رواج و القای دید وهمی و اردتیک غیر اخلاقی در هنر از طریق رنگ، لحن، نقش، حجم و فضا سازی مناسب آن در کنار سهل انگاری و ساده اندیشی در باب مقام هنر، ممیزات هنر دوره پهلوی و اکثر گالریهای کنونی است».
و البته هنوز بن مایه این تفکر تقلیدی، برخلاف برگشت غرب و سعی در جبران آن در سینمای ایران باقی است که « نفی و طرد و ترک این معنا که حقیقت هنر لزوماً با دین نسبتی ندارد لازمه این نوع تلقی هنری است».
سینماگر اگر هنر اسلامی را بشناسد، خود اسلام را درک کرده باشد قطعآ و ضرورتاً در سراسر اثرش معنویت موج می زند، اما سینما گری که فقط قشری اند دین از آموخته باشد و با سینما و ساختارهای هنری آن ناآشنا باشد نیز ناموفق خواهد بود و در هر دو صورت نمی تواند فطرت خدایی را تغذیه نماید.
هنر اسلامی حاصل نمی شود مگر اینکه هنرمند اسلام را شناخته باشد و هنر را خوب درک نموده باشد، ذوق هنری و باطن پاک، 2 عنصر کلیدی است که شالوده اصلی یک هنرمند مسلمان را باید تشکیل دهد.
یعنی سراسر وجود، فکر، اندیشه و... هنرمند مطیع خدا باشد و لطافت و نازکی خیال او چنان هنرمندانه باشد که اثری جاودانی خلق کند تا در خور مقام هنر اسلامی باشد، نمونه های فراوانی که در هنر اسلامی به جا مانده لازم به ذکر نیست، نظیر آثار شیخ عطار نیشابوری، مولوی، حافظ و... .
منبع:
مصطفی نوروزی؛ http://www.pegahhowzeh.com