از خجالت آب شدم!

از خجالت آب شدم!
راوی و نویسنده: مجید گلفشان
دوشنبه ۰۷ آبان ۱۳۹۷ - ۰۸:۳۰
کد خبر :  ۳۰۰۵۴

 

مرحله‌ی سوم عملیات محرم بود. منطقه‌ای که برای عملیات در آن مستقر بودیم از وضعیت مناسبی برخوردار نبود. فاصله ما با عراقی ها کم بود و نیرو هم به اندازه کافی نداشتیم.

گلوله‌های کاتیوشا مثل باران بر سر ما فرود می‌آمد. مواضع ما از استحکام چندانی برخوردار نبود. من بی‌سیم‌چی بودم. پی در پی تماس می‌گرفتم و تقاضای بولدوزر می‌کردم. تا خاکریزی برای پناه گرفتن احداث کند اما خبری از بلدوزر نبود.

شرایط سختی بود. بار آخر با عصبانیت بی‌سیم را به دست گرفتم و گفتم: فرماندهی کیلومترها دور تر از آتش ایستاده و فرمان می‌دهد و پرپر شدن بچه‌ها را نمی‌بیند. نباید هم انتظار داشت به داد ما برسد ...!

درست همان لحظه که تماس را قطع کردم، دیدم کسی بالای سرم ایستاده و لبخند می‌زند!

از خجالت آب شدم. دوست داشتم زمین دهان باز کند و مرا فرو ببرد. فرمانده بالای سرم ایستاده بود!

آقا مهدی زین الدین، فرمانده لشکر 17 علی بن ابیطالب !

 

 

برگرفته از کتاب آخرین حلقه‌ی رزم جلد دوم  خاطرات برگزیده اولین جشنواره خاطره نویسی دفاع مقدس استان قم، ناشر حوزه هنری استان قم

 

ارسال نظر