چند روزی از عملیات والفجر8 میگذشت. در سمت راست کارخانه نمک فاو مستقر بودیم. با چند نفر از رزمندهها نشسته بودیم که یک خودروی جیپ از طرف دشمن به طرف ما آمد. سرنشینان آن، دو نفر بودند؛ یک سروان عراقی و یک سرباز راننده.
گریا خبر نداشتند این منطقه به تصرف نیروهای ایرانی درآمده است. به ما نزدیک شده بودند که فهمیدند ایرانی هستیم. خودرو متوقف شد و سروان عراقی به سرعت از ماشین به پایین پرید.
احمد تجویدیان فوری نارنجکی را به طرف آنها پرتاب کرد. سروان عراقی جستی زد و با چالاکی، نارنجک را گرفت و قبل از انفجار به طرف ما پرتاب کرد. نارنجک نزدیک ما منفجر شد ولی به کسی آسیب نرسید. سرانجام با تیراندازی و درگیری توانستیم آنها را به اسارت بگیریم.
این خاطره را گفتم تا همه بدانند نظامیان دشمن، بر خلاف آن چه برخی میگویند یا تصور میکنند، نیروهایی بی دست و پا و ناتوان نبودند که به راحتی در مقابل رزمندگان اسلام شکست را بپذیرند، بلکه نیروهای دشمن ورزیده و آموزش دیده بودند که خیلی هم مقاومت میکردند و رزمندههای ما برای آزاد سازی خاک این سرزمین، وجب به وجب شجاعانه با دشمنی قوی جنگیدند تا چنین حماسههایی بزرگ را آفریدند. یاد آور میشوم که احمد تجویدیان هم از نیروهای بسیجی شجاع و خیلی زرنگ بود که در عملیات های مختلف حماسهها آفرید و سرانجام در همان منطقهی فاو به فیض شهادت رسید.
برگرفته از کتاب آخرین حلقهی رزم جلد دوم خاطرات برگزیده اولین جشنواره خاطره نویسی دفاع مقدس استان قم، ناشر حوزه هنری استان قم