خاطره: چشمت کور!

خاطره: چشمت کور!
راوی: محمد حسین حسینی یکتا نویسنده: ساجده حسینی یکتا
دوشنبه ۰۷ آبان ۱۳۹۷ - ۰۸:۴۲
کد خبر :  ۳۰۰۵۸

 

تابستان سال 1364 شب عملیات عاشورای دو  تو گرماگرم درگیری متوجه دوستم علی مهدوی شدم که تیر خورده بود به چشمش و خون صورتش را گرفته بود. علی خیلی اهل مزاح و شوخی بود و در هر فرصتی دنبال خنداندن  دوستان بود و به قول بچه‌ها کمپوت روحیه داشت.

رفتم بالای سر علی، جایی را نمی‌دید، داد می‌زد: کور شدم! ....

به شوخی گفتم: چشمت کور! نمی‌آمدی جبهه!

خنده و گریه علی قاطی شد و کمی روحیه گرفت.

به هر زحمتی بود بلندش کردم و کشان کشان او را به عقب بردم.

چند ماه بعد، یعنی زمستان 1364 در عملیات والفجر 8 من هم از ناحیه‌ی چشم مجروح شدم و یک چشمم را از دست دادم. علی آمد بیمارستان بالای سرم و گفت : کور شدی؟! چشمت کور! نمی رفتی جبهه!

 

برگرفته از کتاب آخرین حلقه‌ی رزم جلد دوم  خاطرات برگزیده اولین جشنواره خاطره نویسی دفاع مقدس استان قم، ناشر حوزه هنری استان قم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ارسال نظر