روزی برای آرزو
مجموعه نمایشنامه برای نوجوانان
مرتضی سخاوت
[داریوندنژاد]
سرشناسنامه عنوان و پدیدآور مشخصات نشر مشخصات ظاهری شابک فهرستنویسی موضوع موضوع شناسه افزوده شناسه افزوده ردهبندی کنگره ردهبندی دیویی
|
سخاوت ، مرتضی، 1339- روزی برای آرزو مجموعه نمایشنامه برای نوجوانان/ مرتضی سخاوت قم حوزه هنری استان قم، 1390. 109ص. 35000 ریال 978-600-92153-5-5 فیپا نمایشنامه مذهبی- - قرن 14 نمایشنامه فارسی- - قرن14 سازمان تبلیغات اسلامی. حوزه هنری استان قم. مجموعه نمایشنامه/ دفتر 5 9ر4س/8159 PIR 62/2فا8 |
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روزی برای آرزو
مجموعه نمایشنامه برای نوجوانان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هرگونه استفاده منوط به اجازه کتبی است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فهرست
برای بزرگوار دوستم
عبدالحسن اطمینانزاده
به پاس خوبیها و صداقتش
«لولاک لما خلقت الافلاک»
(حدیث قدسی)
شخصیتها
1ـ خانم مربی/ ماه
2ـ نوجوان یک
3ـ نوجوان دو/ چشمه، ابر
4ـ نوجوان سه/ باد
5ـ پسرک یک/ عنکبوت یک/ درخت
6ـ پسرک دو/ کفتر یک
7ـ دخترک یک/ عنکبوت دو
8ـ دخترک دو/ کفتر دو
مکان: غاریست تاریک و در آن دهانهی غاری دیگر.
زمان: شبی یخزده از شبهای سرد سال.
[بازیگران پشت پردهی تاریک شب و غار، محتاط و هراسانگیز پا به صحنه مینهند.
ما در آغاز (پیش از روشنایی) تنها صدای آنان را میشنویم و آمیخته با آن، صدای باد، انفجار توپ و خمپاره از راه دور.]
صدای مربی [محتاط و مضطرب] بیا تو دیگه، بجنب عزیزم... تکون بخورید بچهها! سریع تر، سریع تر... مواظب باش...
صدای دخترک یک: چقدر تاریکه اینجا، من، من جلوی پام رو نمیبینم.
صدای مربی الان فانوس روشن میکنیم. مواظب باشید بچهها پاتون به سنگی نخوره!
صدای پسرک یک: من اینجا از سرما یخ میزنم.
صدای مربی چارهای نیست عزیزم، همهی ما سردمونه، باید تحمّل کرد.
صدای نوجوان دو: بهتر از ماندن زیر آتیش توپ و تانکه.
صدای مربی یه نفرتون با این پتو، دهانهی غار رو ببنده باد سرد نیاد تو.
صدای نوجوان یک: بِدِش به من خانوم.
صدای مربی کجایی؟
صدای نوجوان یک: اینجام، اینجام.
صدای مربی یکیتون هم این فانوسها رو روشن کنه.
صدای نوجوان دو: کبریت!
صدای مربی از تو جیب کولهپشتی خودم وردار.
صدای دخترک دو: من، من میترسم.
صدای نوجوان دو: تاریکی که ترس نداره.
صدای نوجوان دو: فانوسها کو؟
صدای پسرک دو: اینجان، دست من.
صدای پسرک یک: از سرما دندونام روی هم بند نمییان، دارم، دارم از سرما کبود میشم خانوم.
صدای مربی طاقت داشته باش عزیزم، طاقت داشته باش.
[صدای انفجار پیاپی توپ و خمپاره از راه دور.]
صدای نوجوان یک: چه سروصدایی راه انداختن امشب، میموندیم معلوم نبود چه بلایی به سرمون بیاد.
صدای نوجوان دو: این کبریتا هم مثل من نم کشیدن. [میخندد.] روشن نمیشن.
صدای مربی بده خودم روشن کنم.
[هر دوفانوس یکی پس از دیگری روشن میشود و به تبع آن صحنه هم. نوجوان دوم چشمش به نوجوان سه میافتد که اندکی نان بر کف گرفته، میخورد، بلافاصله به او حمله میبرد تا نان را از کَفَش بیرون آورد.]
نوجوان دو [گلاویز با نوجوان سه] بِدِش به من، بِدِش دیگه.
[در این درگیری نوجوان سه موفق میشود، نان را از کف نوجوان دو بیرون آورد، نوجوان دو برای پس گرفتنش، اینجا و آنجای غار او را دنبال میکند. صدای انفجاری از راه دور. آن دو دوباره باهم گلاویز میشوند. مربی دخالت میکند.]
مربی ولش کن... گفتم ولش کن دیگه، ادامه بدید هردوتاتون تنبیه میشید... تمومش کنید دیگه.
[آنان از درگیری باهم دست میکشند.]
مربی [نان را از نوجوان سه میگیرد.] به خاطر یه ذره نون خفت داره... گوش کنید بچهها! جنگه، جنگ. ما هم ناچاریم به خاطر حفظ جونمون یه مدت اینجا باشیم، اینجا وضعیت فرق میکنه، مثل آسایشگاه نیست، گرسنگی داره، تشنگی داره، سختی و سرما داره. ولی هرچی که هست بهتر از بیرونه.
[صدای گذر شتابندهی هواپیمایی.]
مربی [ادامه وآمیخته با صدای هواپیما] ما هم ناچاریم تحمل کنیم، اگه بنا باشه، هرکی هروقت گرسنهاش بشه، تشنهاش بشه، سرخود، بره سراغ آب و غذا، دو سه روزه همه چی تموم میشه، اون وقت وضعیت از اینی که هست، بدترهم میشه، بنابراین از این لحظه به بعد آب و غذا جیره بندیه، هیشکی حق نداره بیاجازه به اونا دست بزنه، متوجه شدید؟
[مربی دو میخ طویله از بساط خود بیرون آورده به نوجوان دو میدهد.]
مربی اون پتو رو بکوب دم غار.
دخترک [بغضآلود] من، من نمیخوام اینجا بمونم، دوست ندارم اینجا بمونم، میخوام برگردم.
نوجوان یک اگه از جونت سیری برگرد.
مربی [خطاب به دخترک یک که مدام از سرما میلرزد.] یه جا نمون دخترم، حرکت کن جنبش داشته باش، گرم میشی.
[مربی دو فانوس روشن از در دهانهی غار، داخل میگذارد. دخترک دو ناگهان میرود که از غار خارج شود. صدای توپ از راهی نهچندان دور.]
نوجوان دو [سد راه دخترک دو میشود.] کجا؟ کجا میخوای بری؟ ... خانوم! خانوم!
مربی نادونی نکن دختر، کجا میخواستی بری؟
دخترک [با گریه] آلبوم عکسم رو جا گذاشتم خانوم، عکس، عکس مامانم توشه.
نوجوان سه مامان؟ [میزند زیر خنده.] وقتی خودش نیست عکسش رو میخوای چی کار، خانوم کوچولو!
دخترک دو خودش هم مییاد، توی نامهاش نوشته مییام میبرمت.
نوجوان دو آش، آش، آش، به این خیال باش. [می خندد.]
مربی [به نوجوان سه] ساکت، این کار امکان نداره. [به پیشانی دخترک دو دست میکشد.] اینجات چی شده؟ کبوده؟
نمایشنامه ادامه دارد