روزی برای آرزو

روزی برای آرزو
مجموعه نمایشنامه برای نوجوانان - نوشته مرتضی سخاوت
چهارشنبه ۰۹ آبان ۱۳۹۷ - ۰۸:۵۷
کد خبر :  ۳۰۱۰۴

روزی برای آرزو

مجموعه نمایشنامه برای نوجوانان

مرتضی سخاوت

[داریوندنژاد]

 


 

سرشناسنامه

عنوان و پدیدآور

مشخصات نشر

مشخصات ظاهری

شابک

فهرست‌نویسی

موضوع

موضوع

شناسه افزوده

شناسه افزوده

رده‌بندی کنگره

رده‌بندی دیویی

 

 

سخاوت ، مرتضی، 1339-

روزی برای آرزو مجموعه نمایشنامه برای نوجوانان/ مرتضی سخاوت

قم حوزه هنری استان قم، 1390.

109ص.

35000 ریال 978-600-92153-5-5

فیپا

نمایشنامه مذهبی- - قرن 14

نمایشنامه فارسی- - قرن14

سازمان تبلیغات اسلامی. حوزه هنری استان قم.

مجموعه نمایشنامه/ دفتر 5

9ر4س/8159 PIR

62/2فا8

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

روزی برای آرزو

مجموعه نمایشنامه برای نوجوانان

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

  • نویسنده: مرتضی سخاوت
  • ناشر: حوزه هنری استان قم
  • طرح جلد: محمدجواد سیدابراهیمی
  • ویراستار: محمدحسین آقابابایی
  • صفحه‌آرایی: مهاجر
  • پیگیری امور چاپ: مهدی اطاعتگر
  • نوبت چاپ: اوّل/ تابستان1390
  • شمارگان: 1100
  • قیمت: 3500 تومان
  • شابک: 5-5-92153-600-978

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هرگونه استفاده منوط به اجازه کتبی است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

  • نشانی قم، صفائیه، کوچه 23، پلاک 30
  • تلفن/ فکس 37747700-025 www.artqom.ir

 

 

 

فهرست

بچه‌‏های غار. 7

روزی برای آرزو. 57

 

 

برای بزرگوار دوستم

عبدالحسن اطمینان‏زاده

به پاس خوبی‏ها و صداقتش

 

 

 

 

 

بچه‌‏های غار

 

 

«لولاک لما خلقت الافلاک»

(حدیث قدسی)

 

 

 

شخصیت‏ها

1ـ خانم مربی/ ماه

2ـ نوجوان یک

3ـ نوجوان دو/ چشمه، ابر

4ـ نوجوان سه/ باد

5ـ پسرک یک/ عنکبوت یک/ درخت

6ـ پسرک دو/ کفتر یک

7ـ دخترک یک/ عنکبوت دو

8ـ دخترک دو/ کفتر دو

 

مکان: غاریست تاریک و در آن دهانه‏ی غاری دیگر.

زمان: شبی یخ‏زده از شب‏های سرد سال.

 

 

[بازیگران پشت پرده‏ی تاریک شب و غار، محتاط و هراس‏انگیز پا به صحنه می‏‌نهند.

ما در آغاز (پیش از روشنایی) تنها صدای آنان را می‏شنویم و آمیخته با آن، صدای باد، انفجار توپ و خمپاره از راه دور.]

صدای مربی [محتاط و مضطرب] بیا تو دیگه، بجنب عزیزم... تکون بخورید بچه‏ها! سریع تر، سریع تر... مواظب باش...

صدای دخترک یک: چقدر تاریکه اینجا، من، من جلوی پام رو نمی‏بینم.

صدای مربی       الان فانوس روشن می‏کنیم. مواظب باشید بچه‏‏ها پاتون به سنگی نخوره!

صدای پسرک یک: من اینجا از سرما یخ می‏زنم.

صدای مربی       چاره‏ای نیست عزیزم، همه‏ی ما سردمونه، باید تحمّل کرد.

صدای نوجوان دو: بهتر از ماندن زیر آتیش توپ و تانکه.

صدای مربی       یه نفرتون با این پتو، دهانه‏ی غار رو ببنده باد سرد نیاد تو.

صدای نوجوان یک: بِدِش به من خانوم.

صدای مربی       کجایی؟

صدای نوجوان یک: اینجام، اینجام.

صدای مربی       یکی‏تون هم این فانوس‏ها رو روشن کنه.

صدای نوجوان دو: کبریت!

صدای مربی       از تو جیب کوله‏پشتی خودم وردار.

صدای دخترک دو: من‏، من می‏ترسم.

صدای نوجوان دو: تاریکی که ترس نداره.

صدای نوجوان دو: فانوس‏ها کو؟

صدای پسرک دو: اینجان، دست من.

صدای پسرک یک: از سرما دندونام روی هم بند نمی‏یان‏، دارم‏، دارم از سرما کبود می‏شم خانوم.

صدای مربی       طاقت داشته باش عزیزم‏، طاقت داشته باش.

[صدای انفجار پیاپی توپ و خمپاره از راه دور.]

صدای نوجوان یک: چه سروصدایی راه انداختن امشب، می‏موندیم معلوم نبود چه بلایی به سرمون بیاد.

صدای نوجوان دو: این کبریتا هم مثل من نم کشیدن. [می‏خندد.] روشن نمی‏شن‏.

صدای مربی       بده خودم روشن کنم.

[هر دوفانوس یکی پس از دیگری روشن می‏شود و به تبع آن صحنه هم. نوجوان دوم چشمش به نوجوان سه می‏افتد که اندکی نان بر کف گرفته‏، می‏خورد، بلافاصله به او حمله می‏برد تا نان را از کَفَش بیرون آورد.]

نوجوان دو [گلاویز با نوجوان سه] بِدِش به من‏، بِدِش دیگه.

[در این درگیری نوجوان سه موفق می‏شود، نان را از کف نوجوان دو بیرون آورد، نوجوان دو برای پس گرفتنش، اینجا و آنجای غار او را دنبال می‏کند. صدای انفجاری از راه دور. آن دو دوباره باهم گلاویز می‏شوند. مربی دخالت می‏کند.]

مربی                 ولش کن... گفتم ولش کن دیگه، ادامه بدید هردوتاتون تنبیه می‏شید... تمومش کنید دیگه.

[آنان از درگیری باهم دست می‏کشند.]

مربی [نان را از نوجوان سه می‏گیرد.] به خاطر یه ذره نون خفت داره... گوش کنید بچه‏ها! جنگه، جنگ. ما هم ناچاریم به خاطر حفظ جونمون یه مدت اینجا باشیم، اینجا وضعیت فرق می‏کنه، مثل آسایشگاه نیست، گرسنگی داره، تشنگی داره، سختی و سرما داره. ولی هرچی که هست بهتر از بیرونه.

[صدای گذر شتابنده‏ی هواپیمایی.]

مربی [ادامه وآمیخته با صدای هواپیما] ما هم ناچاریم تحمل کنیم، اگه بنا باشه، هرکی هروقت گرسنه‏‏اش بشه، تشنه‏اش بشه، سرخود، بره سراغ آب و غذا، دو سه روزه همه چی تموم می‏شه، اون وقت وضعیت از اینی که هست، بدترهم میشه، بنابراین از این لحظه به بعد آب و غذا جیره بندیه، هیشکی حق نداره بی‏اجازه به اونا دست بزنه، متوجه شدید؟

[مربی دو میخ طویله از بساط خود بیرون آورده به نوجوان دو می‏دهد.]

مربی                 اون پتو رو بکوب دم غار.

دخترک [بغض‏آلود] من، من نمی‏خوام اینجا بمونم، دوست ندارم اینجا بمونم، می‏خوام برگردم.

نوجوان یک        اگه از جونت سیری برگرد.

مربی [خطاب به دخترک یک که مدام از سرما می‏لرزد.] یه جا نمون دخترم، حرکت کن جنبش داشته باش، گرم میشی.

[مربی دو فانوس روشن از در دهانه‏ی غار، داخل می‏گذارد. دخترک دو ناگهان می‏رود که از غار خارج شود. صدای توپ از راهی نه‏چندان دور.]

نوجوان دو [سد راه دخترک دو می‏شود.] کجا؟ کجا می‏خوای بری؟ ... خانوم! خانوم!

مربی                 نادونی نکن دختر، کجا می‏خواستی بری؟

دخترک [با گریه] آلبوم عکسم رو جا گذاشتم خانوم، عکس، عکس مامانم توشه.

نوجوان سه        مامان؟ [می‏زند زیر خنده.] وقتی خودش نیست عکسش رو می‏خوای چی کار، خانوم کوچولو!

دخترک دو         خودش هم می‏یاد، توی نامه‏اش نوشته می‏یام می‏برمت.

نوجوان دو          آش، آش، آش، به این خیال باش. [می خندد.]

مربی [به نوجوان سه] ساکت، این کار امکان نداره. [به پیشانی دخترک دو دست می‏کشد.] اینجات چی شده؟ کبوده؟

 

نمایشنامه ادامه دارد

ارسال نظر