سَحَر میان خوراکیها
مجموعه نمایشنامه برای کودکان
سیدحسین فداییحسین
سرشناسنامه: عنوان و پدیدآور: مشخصات نشر: مشخصات ظاهری: شابک: فهرستنویسی: یادداشت: موضوع: شناسه افزوده:
ردهبندی کنگره: ردهبندی دیویی: شماره کتابخانه ملی:
|
فداییحسین، سیدحسین، 1345- سحر میان خوراکیها: مجموعه نمایشنامه برای کودکان/ سیدحسین فداییحسین تهران: نمایش (انجمن نمایش): 1386. 120ص
فیپا بهمناسبت چهاردهمین جشنواره تئاتر کودک و نوجوان/ اصفهان/ آبانماه1386 نمایشنامه فارسی- - قرن14 ایران/ تهران/ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی/ مرکز هنرهای نمایشی/ دفتر تئاتر کودک و نوجوان
|
انتشارات نمایش با همکاری دفتر تئاتر کودک و نوجوان
سحر میان خوراکیها مجموعه نمایشنامه برای کودکان ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ـ نویسنده: سیدحسین فداییحسین ـ ناشر: انتشارات نمایش ـ طرح جلد: ـ نوبت چاپ: اول/ تابستان1386 ـ شمارگان: 3000 ـ قیمت: ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ـ شابک:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ هرگونه استفاده نیازمند اخذ مجوز کتبی است.
|
فهرست
7.............................. ببعی و گرگ آشپز
47 ........................................ مینا و خنگله
79 .................... سحر میان خوراکیها
ببعی و گرگ آشپز
ا شخا ص
بز مادر
ببعی
گرگ1
گرگ2
[خانه ببعی. پنجره بزرگی در روبرو قرار دارد که بسته است؛ در خانه هم وسایل مختصری از یک زندگی معمولی بهچشم میخورد. بز مادر درحال پهن کردن رختها روی بند رخت است. ببعی خود را به خواب زده و زیرچشمی حرکات مادر را زیر نظر دارد. بز مادر همانطور که مشغول کار است ببعی را نگاه کرده و زیر لب شعری را زمزمه میکند.] |
|
شیطون و خوش ادایی ببعییه قشنگم زیبا و با صفایی ای بچهی زرنگم *** بعبعکنان سرت را بر زانویم نهادی با آن دو چشم زیبا پیغام مهر دادی *** بستم به گردن تو زنگولهای طلایی گوید صدای آن زنگ هر لحظه در کجایی [ببعی خود را بهخواب میزند. مادر از کار فارغ شده و آمادهی رفتن از خانه میشود.] |
بز |
پاشو مادر جون، پاشو. چقدر میخوابی؟ |
بز |
[ببعی خمیازهای میکشد و بار دیگر خود را بهخواب می زند.] |
|
عجب بچهایهها، بلند شو دیگه من میخوام برم. |
بز |
(خواب آلود) کجا میخوای بری؟ |
ببعی |
دارم میرم بیرون یهچیزی پیدا کنم واسه نهار ظهر، تو هم بلند شو دست و صورتت رو بشور، صبحونهات رو بخور... |
بز |
[از جا میپرد.] صبحونه، صبحونه، مادر جون صبحونه. |
ببعی |
صبحونهات آماده است. اما اول صورتت رو میشوری بعد. |
بز |
نه خیر، شما اول باید بگین صبحونه چی داریم بعد. |
ببعی |
چی داریم؟ خب معلومه همون چیزای همیشگی. |
بز |
(معترض) چیزای همیشگی؟ |
ببعی |
خب بله. |
بز |
یعنی باز هم علف و شبدر؟ |
ببعی |
خب آره مادر؛ من که توی این دشت و صحرا چیز دیگهای گیرم نمییاد. |
بز |
نه خیر شما اصلاً بلد نیستین غذاهای خوب درست کنین. |
ببعی |
چه حرفا! |
بز |
اگه بذاری، خودم انقدر چیزهای خوب خوب درست میکنم. |
ببعی |
لازم نکرده. تو هنوز انقدر بزرگ نشدی که واسه خودت غذا درست کنی! |
بز |
چرا خیلی هم بزرگم. |
ببعی |
انقدر با من بگو مگو نکن. تو هنوز کوچیکی، نمیدونی چی خوبه چی بد. هر چی برات درست کردم میخوری، بهانه هم نمیگیری، فهمیدی؟ |
بز |
من هم نمیخورم! [دوباره دراز میکشد و خود را بهخواب میزند.] |
ببعی |
وقتی گرسنه شدی میخوری. من رفتم. [از خانه خارج میشود. ببعی آرام بلند میشود تا رفتن او را نگاه کند اما مادر بلافاصله بر میگردد.] |
بز |
نمایشنامه ادامه دارد