غریبه‌ی شام

غریبه‌ی شام
در رثای دردانه سیدالشهداء، حضرت رقیه (س)
چهارشنبه ۰۹ آبان ۱۳۹۷ - ۰۹:۲۴
کد خبر :  ۳۰۱۰۸

غریبه‌ی شام

نمایشنامه مذهبی

در رثای دُردانه‌ی سیدالشهدا(ع) ، حضرت رقیه(س)

 

سیدحسین فدایی‌حسین

 

 

سرشناسنامه

عنوان و پدیدآور

 

مشخصات نشر

مشخصات ظاهری

فهرست‌نویسی

 

موضوع

 

 

شناسه افزوده

رده‌بندی کنگره

رده‌بندی دیویی

 

 

فدایی‌حسین، سیدحسین، 1345-

غریبه‌ی شام: نمایشنامه مذهبی در رثای دردانه‌ی سیدالشهدا(ع) حضرت رقیه(س)/ سیدحسین فدایی‌حسین

قم. سازمان تبلیغات اسلامی، حوزه هنری، 1387

112ص. : مصور، عکس

فیپا (فهرست‌نویسی پیش از انتشار)

15000 ریال ISBN:978-964-04-1832-1.

1. نمایشنامه مذهبی فارسی

2. نمایشنامه فارسی- - قرن14

3. رقیه بنت حسین(س)، - 61ق- نمایشنامه

نمایشنامه مذهبی در رثای دردانه‌ی سیدالشهدا(ع) حضرت رقیه(س)

1387 4غ 3د/ 8159 PIR

62/ 2فا8

 

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

غریبه‌ی شام

نمایشنامه مذهبی

در رثای دردانه سیدالشهدا(ع)، حضرت رقیه(س)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ـ نویسنده: سیدحسین فدایی‌حسین

ـ ناشر: حوزه هنری استان قم

ـ طرح جلد: محمدجواد سیدابراهیمی

ـ صفحه‌آرایی: مهاجر

ـ نوبت چاپ: اول/ تابستان1387

ـ شمارگان: 1100

ـ قیمت: 1500 تومان

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ـ شابک: 1-1832-04-964-978

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تمامی حقوق این اثر متعلق به نویسنده است .

 

 

مقدمه

 

پیش از نوشتن هر کلامی در خصوص نمایشنامه «غریبه‌ی شام»، بر خود لازم می‌دانم که خدای بزرگ را به‌خاطر تمام آن چیزی که من توفیق می‌خوانم، سپاس بگویم. توفیقی بزرگ در نمایشِ گوشه‌‌ای از زندگی بانویی کوچک اما بزرگوار که نماد معصومیت و مظلومیت قیام خون‌رنگ کربلاست. خدا را هزاران بار شاکرم که به قلم ناچیز این حقیر لیاقت آن داد که از دردانه‌ای چنان بزرگ بگویم. نه از آن‌رو که شأن بلند ایشان، نیاز به توصیفِ کلام کمترینی چون من داشته‌باشد، که من محتاج ذکر ایشان‌ام و این احتیاج جز به مدد توفیق مرتفع نخواهد شد.

و اما بعد، می‌خواهم نمایش «غریبه‌ی شام» را بیشتر نمایشی معنوی بخوانم تا اثری هنری، چرا که به گمانم آنچه بیش از هر چیز در مسیر خلق و ارائه این اثر به من و گروه اجرایی یاری و مدد رسانیده عنایات، توجهات و توفیقات الهی بوده‌است که در بسیاری اوقات فراتر از قالب، اصول و تعاریف متداول یک اثر نمایشی، ضمیر ناخودآگاه‌مان را تحت تاثیر قرارداده و ما را در مسیر خلق اثری معنوی راهبر بوده‌است. به جرأت می‌توانم بگویم: ما‌- من و گروه اجرایی- در لحظه لحظه‌ی خلق این اثر، بیش از هر چیز، گوش به ندای فطرت خود داده‌ایم و از آنجا که میل به زیبایی، حقیقت و انسانیت در فطرت آدمی نهادینه‌است، نمایش «غریبه‌ی شام» و آثاری از این دست نیز با فطرتِ مخاطب خود پیوند برقرارمی‌کند و در نظر او زیبا، حقیقی و انسانی جلوه می‌نماید.

من راز استقبال و توفیق چنین آثاری را در همین نکته‌ی ظریف می‌بینم. «ارتباط فطری میان اثر و مخاطب». به گمانم در طول تاریخ هنر نیز، حلقه‌ی فطرت، شاید مهمترین عامل ارتباط میان آثار موفق هنری با مخاطب خود بوده‌است و البته حلقه‌ی مفقوده‌ی آثار ناموفق و فراموش شده. نمی‌دانم، شاید ادعای به‌جایی نباشد اما به گمانم آثاری مانند نمایش «غریبه‌ی شام» که توانسته‌اند در طول سال‌ها، زنده و پرشور، خِیل مخاطبان را به سالن‌های نمایش بکشانند و پابه‌پای احساس آنان، مخاطب خود را تحت تاثیر قراردهند، گمشده‌ی حقیقی تئاتر کم‌رونق امروز ما باشند. به گمانم شاید توجه دقیق به ساختار و قالب خاص این گونه آثار، چگونگی شکل گیری‌شان، ظرایف و دقایقی که شاید در اکثر اوقات، ناخواسته و به گونه‌ای فطری در کار لحاظ شده‌است بتواند ما را به شیوه‌ای نو و متفاوت از گونه‌های فعلی نمایش، برای ایجاد ارتباط هرچه نزدیک‌تر و موثرتر با مخاطب رهنمون باشد. هر چند بدون شک هر مسیر تازه‌ای با موانع ناشناخته و مسیرهای انحرافی مختلفی همراه است که می‌بایست با هوشیاری، ممارست و تأمل و البته با استعانت از توفیقات الهی، راه درست را تشخیص داده و مسیر صحیح را با آگاهی و اطمینان پیمود.

نمایش‌هایی مانند «غریبه‌ی شام»، بدون شک اولین گام‌های ما در چنین مسیری بوده‌است. گام‌هایی که هر چند به توفیق برداشته شده‌است اما نبایست ما را متوقف کند. استقبال و همراهی مخاطب، گرچه مشوّق خوبی است اما نباید ما را به درجا زدن و تکرار خود وادارد. ما از این قدم موفق بایست پشتوانه‌ای برای گام‌های بعدی بسازیم. سکویی برای پرتاب نه ‌ایستادن و خودنمایی!

ایستادن و تأمل در آنچه کرده‌ایم البته خوب است اما به شرطی که از این رهگذر، چراغی بسازیم برای راه بردن به مسیر نامشخص آینده، انشاالله.

 

سیدحسین فدایی‌حسین

 

تقدیم به

دُردانه‌ی سه‌ساله سیدالشهدا(علیه السلام)

اسیر کوچک کربلا

و شهید غریب شام

حضرت رقیه(سلام‌الله علیها)

 

 

                                                             

 

 

غریبه‌ی شام

 

 

اشخاص:

 

عطیه ـ مادر ـ پدر

بانو ـ رقیه ـ سکینه

قاصد ـ هنده

شمر ـ خولی

و

بانوان و کودکان حرم

زنان همسایه

سپاهیان ـ رزمندگان ـ نگهبانان

 

 

 

/نمایی از حرم کوچک حضرت رقیه(س).

نوحه‌خوان فرازهایی را از زیارت عاشورا زمزمه می‌کند و گاه از مصایب خاندان اباعبدالله می‌خواند.

عزاداران نیز با او همراهی می‌کنند./

نوحه‌خوان

غریبان گرچه آهی سرد دارند

سلامی با هزاران درد دارند

غریبا داروی دردم غم توست

سلامی بر زمین مقتل توست

 

/نور بر گوشه‌ای از حرم حضرت متمرکز می‌شود.

عطیه سر بر زانوی مادر گذاشته و به خواب رفته‌است.

مادر آرام گریه می‌کند و گاه اشعار و جملات نوحه‌خوان را با خود زمزمه می‌کند.

پدر عطیه در هیئت رزمنده‌ای خاکی و خون‌آلود اما متبسم، در موقعیتی روحانی ظاهر می‌شود، از میان جماعت عزادار می‌گذرد و پیش پای عطیه کنار ضریح می‌نشیند.

عطیه را نوایی غریب انگار از خواب بیدار می‌کند، چشم می‌گشاید اما قادر به درک موقعیت خود نیست.

یکباره متوجه حضور پدر می‌شود./

عطیه

بابا ...

 

/پدر به او لبخند می‌زند./

عطیه

بالاخره اومدی؟

 

/پدر باز هم لبخند می‌زند./

عطیه

چقدر دیر! می‌دونی توی این همه مدت چی کشیدم؟

 

/پدر همان‌طور که لبخند می‌زند بر می‌خیزد و قصد حرکت دارد./

عطیه

کجا بابا؟

 

/پدر حرکت می‌کند. نوری بسته او را همراهی می‌کند./

عطیه

بازم می‌خوای بری؟ بازم می‌خوای من رو تنها بذاری؟ ... بابا!

 

/پدر می‌ایستد، برمی‌گردد رو به عطیه و باردیگر لبخند می‌زند./

عطیه

من رو هم ببر با خودت بابا!

 

/پدر دستش را به‌سوی او دراز می‌کند.

عطیه خسته و رنجور بر می‌خیزد، چند قدمی به سوی پدر حرکت می‌کند، پایش به ضریح بسته است در راه می‌ماند و به زمین می‌خورد، تلاشش برای رهایی از بند بی‌ثمر است.

پدر حرکت می‌کند./

عطیه

بابا ... صبر کن!

 

/پدر می‌ایستد اما نگران به نقطه‌ای نگاه می‌کند.

صدای چند انفجار در دوردست شنیده‌می‌شود.

 نوحه‌خوان، مقتل می‌خواند.

انفجارها پیاپی نزدیک می‌شود و چهره پدر نگران‌تر می‌شود.

عطیه هنوز برای رسیدن به پدر تلاش می‌کند.

روضه مقتل به اوج می‌رسد.

انفجاری در نزدیکی به گوش می‌رسد.

پدر از عطیه روی می‌گیرد.

رنگ خون بر نور موضعی پدر می‌پاشد./

عطیه

بابا ...

 

/با انفجاری دیگر، پدر در خود فرومی‌رود.

عطیه جیغ می‌کشد.

نور از روی پدر محو می‌شود.

مادر سراسیمه از جا می‌پرد و به‌طرف عطیه می‌رود./

مادر

عطیه، مادر چی شده؟

عطیه

بابا ... بابا ...

مادر

بابا چی عزیزم؟ بازم خوابش رو دیدی؟

عطیه

بابا اومد این‌جا، همین‌جا پای این ضریح، بهم خندید، گفتم که می‌خوام باهات بیام. دستش‌رو دراز کرد که همراهش برم. اما نشد. هر کاری کردم نشد. یه‌هو همه‌جا پر از خاک شد. پر از دود شد! دیگه درست بابا رو نمی‌دیدم. اون دیگه نمی‌خندید. همه جا پر از خون بود. حتی صورت بابا. اما نه، بابا دیگه صورت نداشت. سر نداشت! حتی دیگه دست و پاش رو هم نمی‌دیدم. بابا دیگه هیچی نبود. هیچی نبود. فقط چند تا تیکه استخوان بود! چند تا تیکه استخوان ...

مادر

لا اله الا الله ...

 

/عطیه از هوش می‌رود.

جماعت اطراف آنها را می‌گیرند./

مادر

عطیه، مادر، جواب بده عزیزم؟

یکی از زنان

دخترتون طوریش شده خواهر؟

مادر

نه، چیزیش نیست.

یکی دیگر

طفلک از هوش رفته!

یکی دیگر

چش شد آخه یه دفعه!

یکی دیگر

اون که راحت خوابیده بود!

یکی دیگر

حتماً خواب بد دیده!

مادر

هر از گاهی همین‌طور می‌شه، طبیعی‌یه.

دیگری

کاری از ما برمی‌یاد خواهر؟ می‌خواین ببریمش بیرون؟

مادر

نه همین‌جا خوبه، قربون دست‌تون.

یکی دیگر

اگه یه‌کم ببرینش بیرون هوا بخوره خوب می‌شه ها.

مادر

جاش خوبه همین‌جا‏. فقط اگه یه‌کم دوروبرش رو خالی کنین حالش میاد سر جاش. قربونتون برم.

 

/جماعت، کم‌کم اطراف آنها را خالی می‌کنند.

 مادر، عطیه را بلند می‌کند و بار دیگر کنار ضریح می‌خواباند./

مادر

مادر ... عطیه ... دخترم.

 

/بانویی قامت شکسته همراه با دختری خردسال به مادر و عطیه نزدیک می‌شوند و کنار آنها می‌ایستند.

مادر متوجه آنها نیست.

بانو کنار مادر زانو می‌زند./

بانو

دخترت خوب می‌شه انشاءالله، اینقدر بی‌تابی نکن خواهر.

مادر

آخه کی دیگه؟ همه‌ی امیدم این‌جا بود. گفتم می‌یارمش حرم رقیه حتماً شفا می‌گیره، اما انگار از دست این خانم هم کاری بر نمی‌یاد ... استغفرالله ...

بانو

امیدت به خدا باشه.

 

نمایشنامه ادامه دارد

ارسال نظر