فرجام

فرجام
مجموعه نمایشنامه عاشورایی
چهارشنبه ۰۹ آبان ۱۳۹۷ - ۰۹:۳۰
کد خبر :  ۳۰۱۰۹

فرجـــــــــــــــــام

مجموعه نمایشنامه عاشورایی

ملیحه مرادی جعفری

 

 

سرشناسنامه

عنوان و پدیدآور

مشخصات نشر

مشخصات ظاهری

فهرست‌نویسی

موضوع

شناسه افزوده

رده‌بندی کنگره

رده‌بندی دیویی

شماره کتابخانه ملی

 

 

مرادی جعفری، ملیحه، 1355-

فرجام: مجموعه نمایشنامه عاشورایی/ ملیحه مرادی جعفری

قم. سازمان تبلیغات اسلامی. حوزه هنری 1386.

160ص

فیپا                                          ISBN: 978-964-04-1393-7

نمایشنامه فارسی- - قرن14

مجموعه نمایشنامه/ دفتر 3

 

 

 

حوزه هنری استان قم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

فرجـــــــــــــــام

مجموعه نمایشنامه عاشورایی

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ـ نویسنده: ملیحه مرادی جعفری

ـ ناشر: حوزه هنری استان قم

ـ طرح جلد: محمدجواد سیدابراهیمی

ـ ویراستار: محمدحسین بابایی

ـ صفحه‌آرایی: مهاجر

ـ نوبت چاپ: اول/ زمستان1386

ـ شمارگان: 1100

ـ قیمت: 2000 تومان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ـ شابک: 7-1393-04-964-978

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هرگونه استفاده نیازمند اخذ مجوز کتبی است.

 

 

فهرست

 

تَب تُربت ................................... 7

کابوس سرخ .............................. 77

فرجام .............................. 119

 

 

 

تقدیم به پدر و مادر

آیت رحمت و محبت خداوند

 

 

 

 

                                                            

تَب تُربت

براساس طرح و تحقیقی از

امیر رضازاده

 

 

 

 

اشخاص:

 

علی‌بن طعان محاربی

قیس‌بن تمیم

رستم‌بن عُمَیر

عبدالله(عبیدالله)‌بن جُعفی

شبث‌بن رَبعی

عبدالله‌بن عفیف ازُدی

جمیله/ دختر عبدالله‌بن عفیف

امّ وهب کلبی

 

 

 

[شبی است وهم‌آلود در بیابان. آسمان سرخ و کبود است و صدای زوزه‌ی گرگ‌ها و ناله‌ی جغدها به‌گوش می‌رسد. سیاه‌پوشی بر خاک نشسته و گویی راز و نیاز می‌کند؛ می‌گرید و سر بر خاک می‌نهد. سنگ‌های ریز و درشت جدا می‌کند و بر خاک می‌چیند.

چندی بعد صدای سم اسبان و شیهه‌ی آنها از دور به‌گوش می‌رسد. سیاه‌پوش به‌سرعت برمی‌خیزد، به چند جهت می‌دود و سپس به‌سرعت از صحنه خارج می‌شود.

ناگهان مردی با سر و وضعی مرتب و خنجری کشیده، مضطرب و وحشت‌زده وارد می‌شود. او نیز صورتش را با پارچه‌ای سیاه پوشانده است؛ نمی‌داند به کدام سو بگریزد که ناگاه متوجه چاله‌ای شده، در آن پنهان می‌شود. صدای سم اسبان همراه با صدای جیغ‌هایی شیطانی فضا را پر می‌کند. ناگهان سرِ بریده‌ای به وسط صحنه انداخته می‌شود و به‌دنبال آن دو سرباز به همراه سردار‌- علی‌بن طعان‌- وارد می‌‌شوند.]

علی‌بن طعان    بدبخت بزدل، چشم‌های هیزت را به صورتش بدوز، شاید بشناسی!

[رستم‌بن عُمَیر با وحشت عقب می‌رود و درحالی‌که صورت به‌ صورت سرِ بریده است به حالت تهوّع می‌افتد.]

رستم‌بن عُمَیر نمی‌شناسم.

طعان                بیا، شاید سرِ بی‌مقدار خود توست و خبر نداری... بیا!

قیس‌بن تمیم این کودن باور ندارد زنده است، نیشتر می‌خواهد سردار!

[با حرکاتی، رستم‌بن عُمَیر را می‌ترساند.]

طعان                زبان می‌چرخانی یا خنجر در دهانت بچرخانم؟

قیس               [اشاره به سر و با تمسخر] دلم کبابِ کنیزکانی است که به حجله برده بود، چه می‌کشند از دوری شوهرِ بی‌سر.

رستم               هم‌رازت بوده و اکنون این‌گونه از او یاد می‌کنی؟

قیس                از تو هم یاد می‌کنم، به وقت دیدن سر بی‌تنت. غصه نخور رفیق!

[قیس‌بن تمیم با رستم‌بن عُمَیر درگیر می‌شوند. علی‌بن طعان با نعره‌ای آنها را به اطراف پرتاب می‌کند.]

طعان                خفه شوید! آن نمک‌به‌حرام این‌جا بوده و سر یکی از شما را بریده! نمی‌ترسید؟

قیس                ترس برادر مرگ است سردار.

[علی‌بن طعان یقه‌ی قیس‌بن تمیم را می‌گیرد و بلندش می‌کند.]

طعان                کدام گورستانی بودی که او را ندیدی زبان دراز؟

قیس                هم خیره به روبرو بودم و هم پشت سر می‌پاییدم.

طعان                مگس می‌پراندی و با صدای انکرالاصوات خود، دلبرم دلبرم می‌خواندی مادر به عزا؛ نگفتم امشب گوشتان چشم باشد و چشمتان گوش؟

رستم               به خدا نه جنبنده‌ای جنبید و نه ناله‌ای بلند شد.

طعان                [لگد به رستم می‌پراند.] به خدا؟ خدای تو یا من بی‌شرف! [بار دیگر علی‌بن طعان، رستم را مقابل سربریده بر زمین می‌کشاند.] حال چه، شناختی؟!

رستم               نمی‌شناسم.

قیس                ولی خاک خوب می‌شناسد، می‌گفت هنوز گرم است و تشنه‌ی خون.

طعان                سربازی یا بلد که خاک می‌آزمایی موش کور؟

قیس                [با تمسخر] رگی از عجم دارد و گاهی هوشش سرریز می‌شود.

                        [طعان به قیس حمله‌ور می‌شود.]

طعان                تو چه دیدی که به زور بازویت می‌نازی قیس؟

قیس                به جان ابن‌محارب از غروب، دو چشم چهار چشم کردم ولی نه ردی بود و نه اسبی.

طعان                به جان خودت بی‌پدر! نکند سرِ هم می‌برید تا کنیزکی صاحب شوید؟

قیس                چه می‌گویی طعان؟

طعان                خودمانی نشو بوزینه! هیچ چیز دماغت را نجنباند، زنان می‌جنبانند. تف! تف که هر چه فتنه و آشوب است زیر سر آنهاست و شما حیوانات وحشی نمی‌فهمید! بو بکش، پنهان شده تا به وقت گریز. قاتل بالفطره بر ابر پا بگذارد، امشب در چنگال من است. نفسش مشامم را می‌خاراند. [با نعره] بو بکشید!

رستم               ارواح و اجنه که بو و رنگ ندارند سردار!

طعان                     [به ناگهان سربریده را بر می‌دارد و مقابل رستم می‌گیرد.] این چه؟ بگو توله سگ! رنگ دارد یا بو؟

[رستم از ترس می‌گریزد. قیس با صدای بلند به خنده می‌افتد. طعان ناگهان به‌طرف قیس حمله‌ور می‌شود و خنجری زیر گلوی او می‌گذارد.]

طعان                خفه شو گوساله! به چه می‌خندی؟ به ملعبه شدنمان؟ کورید؟ دوباره خاک بر هم زده و سنگ روی هم گذارده حرامی! لعنت به شما موش‌های کور! لشکری به محاصره گماشتم که احدی دست بر این خاک نبرد، حال چه می‌بینم؟ یکی هر چه خواسته کرده و گریخته.

قیس                [با وحشت] چهل شب، چهل سرباز سر بریده و خود را به این‌جا رسانده که چه؟

طعان                که لشکر مرا به سخره بگیرد ملحد! بو بکشید! پوزه بر خاک بمالید و بیابیدش! امشب یا او سر شما می‌برد یا من!

رستم               رحم کنید سردار! سر بریده‌ی ما که او را عیان نمی‌کند.

طعان                دهانت را ببند تا خونت را مباح نکردم! پیدایش کن اگر جانت را دوست داری!

رستم               قیس چیزی بگو! این شب شوم است و آسمان سرخ، گواه آن.

قیس                فردا سربازی دیگر جایت را می‌گیرد اگر بگریزد.

طعان                زنان تو را هم به عزایت می‌نشانم قیس! امشب تو را در این سو گماردم که جنگ‌ها دیده‌ای و فتنه‌ها خاموش کرده‌ای.

قیس                دیگر چه باید می‌کردم که نکردم؟ چشم از بیابان برنداشتم، اگر آمده از یمین آمده، که این تازه سرباز نگهبانش بود.

طعان                کجا استخوان به نیش می‌کشیدی و او را ندیدی؟

رستم               تمام شب نهر می‌پاییدم به خدا!

طعان                [او را می‌زند.] کدام خدا؟ همان که بوزینه‌ی ترسویی چون تو آفرید؟

رستم               به هر خدایی که می‌شناسید قسم! از کنار نهر جنب نخوردم.

قیس                حتی لحظه‌ای؟

رستم               حتی لحظه‌ای... اِ... نه... فقط!

طعان                فقط چه؟

رستم               قیس تو که می‌دانی، تا به حال نه سرباز بودم و نه نگهبان. دل‌پیچه‌ای به جانم افتاده بود، دو دوبار به قضای حاجت پشت تپه‌ای نشستم و...

قیس                     [به جانش حمله‌ور می‌شود.] حرامزاده‌ی مفت‌خور! بر گیس مادرت می‌نشستی و شکم سبک می‌کردی که دو صد‌بار پاشنه‌ی در دارالعماره کند و به پایم افتاد تا نان نوکری در حلقومت فرو کنم از پیسی، و الا لشکر کوفه چه محتاج بی‌لیاقتی چون تو؟

طعان                زمین هموار کن تا نعشت را بر سنگ نکشیدم و همه‌ی نینوا هموار نکردم!

[رستم را بر زمین می‌اندازد و او شروع به صاف کردن زمین می‌کند و تمام نشانه‌ها را از سر قبور بر می‌دارد.]

قیس                کجا بی‌نسب، کجا؟ قدم از قدم برداری، همین جا خونت را حلال می‌کنم.

رستم               [ملتسمانه] از من بگذر ابن‌تمیم! نوکری خانه‌ات را می‌کنم، فقط یک امشب از من بگذر!

طعان                وای به حالت اگر جانوری غیر از او دیده باشی، قاطر ترسو! وای به حالت! [رستم را به جلو هُل می‌دهد.] جلو بیفت.

رستم               نه! نمی‌توانم! نه!

                        [قیس طعان را به‌سمتی می‌خواند.]

قیس                ولی سردار، او نه جربزه‌ی کشتن دارد و نه جرأت جنگیدن.

طعان                نترس! عرضه‌ی سر بریدن هم ندارد تا کیسه‌ای نصیبش کند. طعمه‌ی دو هزار سکه‌ی توست شکمباره، بمان! دو زوزه‌ی گرگ اگر خبری بود. [اشاره به سر] گور این را هم بکن.

قیس                به هدر می‌رود ابن‌محارب، یک هزار نصیب هر کداممان می‌کند اگر تقدیم کنیم.

طعان                خاک بر سر مرده خورت کنند قیس! همه ابن‌رزاق را می‌شناسند کودن!

قیس                [خنجر نشان می‌دهد.] کاری می‌کنم که نشناسند.

طعان                کفتار حریص! هر چه می‌کنی از قاتلش غافل نشو! مبادا که سر خودت را هم به زر زند.

[صدای شیهه‌ی اسبی به‌گوش می‌رسد.]

رستم               شنیدید؟! از آن سو! خودش است.

 

نمایشنامه ادامه دارد

ارسال نظر