نیمه شب بود، دلم گفت: قلم بردارم
یاعلی گفته و در جاده قدم بردارم
کوله بار سفرم هر چه سبکتر، بهتر
دست از این سفره بی برکت غم بردارم
شک ندارم که برات سفرم را آن شب
که دگرگون شده رفتم که علم بردارم ...
روضه خوان گفت به من راه حرم نزدیک است
با دل سوخته گر چند قدم بردارم
دم در پیرزنی گفت که چشمش کم سوست
باید آنجا کمی از خاک حرم بردارم
در دلم شوق زیارت، به خودم میگفتم
صحن ایوان طلا پیش پیمبر دارم
آه، اما حرمش گنبد و گلدسته نداشت...
برگرفته از کتاب " شکوفههای خیال " مجموعه غزل شاعران جوان استان قم / دفتر دوم
کاری از واحد آفرینشهای ادبی حوزه هنری استان قم