یک عمر در خود ریختم حس جنونم را
انکار کردم شعله خیزان درونم را
از صخره ماندم سختتر تا هیچ فرهادی
از هم نپاشد شکوه بیستونم را
آتش فشان بودم ولی خاموشیام میخواست
از چشمها پنهان نماید چند و چونم را
خورشید درد آنقدر تابیدهست بر من تا
خشکانده در رگهای من امواج خونم را
فرمان نمیبردند؛بی تشویش و تردیدی
انداختم در چنگ چنگیزی قشونم را
مثل بناهای کهن هرچند ویرانم
بادی نلرزاندهست خشتی از ستونم را
مثل کتابی کهنه کنج گنجهای متروک
یک روز میفهمند اسرار متونم را
برگرفته از کتاب " شکوفههای خیال " مجموعه غزل شاعران جوان استان قم / دفتر دوم
کاری از واحد آفرینشهای ادبی حوزه هنری استان قم