قرنهای قرن بیتو، تا همین اکنون زمانم گم شدهست
مقصدم را بردهام از یاد و دور از تو نشانم گم شدهست
تو نشانت را به چشمان ستارهها سپردی و مرا
در خودم گم میکنی وقتی که هر شب آسمانم گم شده است
نا امید از اصفهان در کوچههای قم به دنبال توام
خسته از نصف جهانم در زمانی که جهانم گم شدهست
گنبد فیروزه ای در شهر بسیارست اما باز هم
هر طرف رو میکنم تصویر صحن جمکرانم گم شدهست
باز با دست توسل آمدم شاید تماشایت کنم
دیدنت باب بهشت است و مفاتیح الجنانم گم شدهست
چشمها را شسته ام این بار و باید جور دیگر بنگرم
بیگمان از تو نشانی هست اما من نشانم گم شدهست
برگرفته از کتاب " شکوفههای خیال " مجموعه غزل شاعران جوان استان قم / دفتر دوم
کاری از واحد آفرینشهای ادبی حوزه هنری استان قم