آیینه، خسته از غم جانکاه مانده است
آیینهای که در قفس آه مانده است
این شعر نیست، مرثیهی درد بیکسی است
شرح غم کسی است که بیچاه مانده است
پیدا شده است قصّهی یک شهر در به در
شهری که بیحضورتو گمراه مانده است
شهری که ابرهای همیشه مکدّرش
چون پرده در برابرت ای ماه مانده است
تنها، برای یاری تو از تمام شهر
یک طفل پنج ساله هواخواه مانده است
مولا گواه غربت تو داغ سامراست
داغی که سخت بر دل درگاه مانده است
شرمندهام، چرا که غزل لایقت نبود
شعرم، نفس بریدهی بی راه مانده است...
برگرفته از کتاب " شکوفههای خیال " مجموعه غزل شاعران جوان استان قم / دفتر دوم
کاری از واحد آفرینشهای ادبی حوزه هنری استان قم