واقعیت و تخیل در فیلم تاریخی

واقعیت و تخیل در فیلم تاریخی
سینما و تاریخ - تاریخ و سینما دکتر هوشنگ کاوسی
پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۷ - ۱۰:۰۰
کد خبر :  ۲۹۷۷۸

بردن یک روی‌داد مهم به یادماندنی به فیلم‌نامه، و از آن به جلو دوربینِ فیلم‌سازی، کاری است در عین‌حال دشوار از دیدِ واقعیت‌ها، و نیز فهماندن آن به تماشاگر، در آغاز بسیاری از فیلم‌های تاریخی، خلاصه ی موضوع فیلم و زمان رویدادها، در نوشته‌ای بر پرده نقش می‌بندد. این همچنین وظیفه ی نشریه ی سینمایی است که ضمن تحلیل و تفسیر یک فیلم، وفادارانه تاریخ واقعیت سوژه ی فیلم‌نامه و فیلم را شرح دهد؛ وگرنه تماشاگر دو ساعت، یا بیش تر، وقتش را با تماشای یک سلسله عکس متحرک - از شاهکار تا بی‌ارزش - می‌گذراند. اگر این تماشاگر، خود از واقعیت سوژه ی فیلمی که تماشا می‌کند آگاه باشد، خوشا به حالش؛ یا که آگاه از آن نیست به سبب ناآگاهی عمومی‌اش، یا این که تعلق دارد به یک نسل جوان که ناآگاهی‌اش بستگی دارد به نسل هنوز ناآگاه او... در گذشته‌ای نه چندان دور طی مقاله‌ای مفصل درباره ی فیلم عظیم و رنگی و پرده عریض تایتانیک (جیمز کامرون، 1997) و 5/3 ستاره تعیین ارزش آن، نوشتم که با وجود سلیقه و دقت در ساخت بدنهی کشتی معروف و دکوراسیون کامل و بدون نقص داخلی آن، و برخورد صحیح آن با کوه یخ در نیمه ی آوریل 1912، فیلمی بود با عیب‌های سینمایی بدون ارزش انسانی. انسانی، برای این که بیش از 1500 مهاجر بی‌گناه که برای تأمین معاش زندگی با خانواده ی خود عازم قاره ی نو بودند، و گناه‌شان این بود که در طبقه‌های پایین کشتی جای داشتند، زیرا که از طبقات پایین در جامعه ی خود بودند، بر اثر نادانی صاحبان کشتی و ناخدا و سایر درجه‌داران و خدمه ی فنی ناوگان تجارتی انگلستان رفتند تا در قعر چهار هزار متر در اقیانوس اطلس برای ابد به خواب روند، و تمام این بزرگ‌ترین فاجعه ی دریایی در این فیلم، فدای یک «لاو استوری» بدون واقعیت و بدون معنا شد. تمام کسانی‌که برای غرق شدن ساختگی لئوناردو دی‌کاپریو دستمال‌شان را به اشک فراوان آلودند، یک قطره آب هم از چشم‌شان برای آن بیش از 1500 نفر زن و مرد و کودک نیامد. خوب، این وظیفه ی مطبوعات سینمایی است که حقیقت واقع را فراسوی تعریف و تمجید، یا قُبح و کذب این فیلم، ولو مربوط به تاریخ اقیانوس پیمایی و امور دریایی و بی‌ارتباط با سینما باشد بازگو کنند. و بعد، از نظر سینما، بیفزایید که از چندین فیلم ساخته ی مربوط به این فاجعه ی عظیم دریایی، آن که معقول‌تر به نظر می‌رسد، فیلم انگلیسی شب به یاد ماندنی (روی واردبیکر، 1958) است که هیچ‌گونه «لاو استوری» مسخره‌ای را ضمن جریان فجیع حادثه در برنداشت... منظور ما در اشاره به «دنومان» یعنی گره‌گشایی پایانی سوژه ی فیلم جیمز کامرون، این است که از آن شب فجیعِ به یادماندنی، آن چه در یادها ماند، آواز یک خانم خواننده ی کانادایی‌تبار بود، و غرق شدن سینمایی یک جوان خوش‌بر و روی ایتالیایی تبار!

در مورد حادثه ی جنگی پِرل هاربر در روزهای آغاز دسامبر 1941، فیلم‌هایی را که در خاطر دارم از این جا تا ابدیت (1) (1952) فرد زینه‌مان است و در راه شر پرمینگر (1964)، که هیچ‌یک، در حقیقت‌گویی در مورد حادثه ی فجیع‌ آن بمباران تاریخی نمی‌تواند هم‌سنگ باشد. با تورا! تورا! تورا! (2) (1970) فیلم آمریکایی - ژاپنی ساخته ی ریچارد فلیچر و توشیو مازودا واقعه را به درستی حکایت می‌کند. مثال زیاد است و دوستداران راستین فیلم مطلب را خود درک می‌کنند. دور نرویم، در تدریس فیلم‌سازی و فیلمنامه‌نویسی گفته‌اند که این هر دو عاملان دو وظیفه، باید صاحب اطلاعات عمومی باشند و اگر نباشند بی‌اطلاعی‌شان را به تماشاگری که ناآگاه است، و یا از نسل جوان هنوز بدون اطلاع، نه تلقین، بلکه تزریق می‌کنند...

 

شارل بوایه گفته است: «در فیلم ماری والوسکا (1939) - کلارنس براون می‌خواست چوب قلم سر فلزی به دست من که نقش ناپولئون را ایفاء می‌کردم بدهد، گفتم: قلمی که امپراتور فرانسویان با آن می‌نوشت پر نوک تراشیده بود نه قلم دسته‌چوبی. و برای جلوگیری از این اشتباه‌ها، مؤسسه‌ای را در هالیوود گشودم که به فیلم‌سازان و فیلم‌نامه‌نویسان آمریکایی اصیل، بیاموزد که در اروپا، به ویژه در فرانسه، زندگانی روزمره چه‌گونه می‌گذرد؟»... نزد خودمان، در فیلم‌های‌مان، پیش‌تر نوشته‌ام که مظفرالدین‌شاه فرمان مشروطه را در زیر کُرسیِ کاخ صاحبقرانیه در سرمای سرد یک زمستان امضاء نکرده است. او در سیزدهم مرداد (قلب‌الأسد) و گرمای طاقت‌فرسای یک تابستان این کار را انجام داد. در یک فیلم دیگر، احمدشاه چهارده یا پانزده ساله در کاخ گلستان دوچرخه‌سواری می‌کند، و فرستاده‌گان ایران در یک بوداپست - که در فیلم، پاریس معرفی می‌شود - این‌طور آزاد و راحت نمی‌گردیدند! زیرا اروپا در این تاریخ در آتش جنگ جهانی اول در سوختن بود. تماشاگران این فیلم‌ها را دیدند و صدای کسی درنیامد، و موضوع، در مطبوعات سینمایی منعکس شد، و نمی‌شد گفت مطلب مربوط به تاریخ است و در ارتباط با سینما نیست! چرا که این خطاها بدآموز نیستند و غلط ‌آموزند که از بدآموزی کم ندارند...

بیاییم سر موضوع اصل‌مان: همه ی دوستداران سینما و فیلم، هم طولانی‌ترین روز (1962) ساخته ی یک گروه فیلم‌ساز را دیده‌اند، و هم فیلم پاتن (1970) ساخته ی فرانکلین شافنر را...

 

پس از شکست نازی‌ها در جبهه ی شرق، در زمستان 1943، فیلم روسی درخشان نبرد استالینگراد (1950-1948) ساخته ی پنج فیلم‌ساز، در دو بخش، نزدیک به چهار ساعت نمایش، گردآوری از فیلم‌های خبری برداشته در 1943 را بعدها، همه دیده‌اند و ادعا باید کرد که بهترین فیلم‌های مربوط به جنگ دوم جهانی را روس‌ها از جبهه‌های خود ساخته‌اند. این فیلم‌ها از جمع گزیده‌هایی است از فیلم‌های خبری، یا، بازسازی‌های وفادارانه، شایان جمع آوری برای فیلمخانه‌ها... اشاره ی ما به «نبرد استالینگراد» به این سبب بود که نیروهای نازی خود دانستند که این «آغاز پایان» است، و جنگ را باخته‌اند. (3) «کنفرانس تهران» در آذر 1322 (نوامبر - دسامبر 1943، هنگامی‌که متفقین وزیدن باد شکست نیروهای آلمانی را احساس می‌کردند) تشکیل شد. سران متفقین در جنگ علیه آلمان نازی: فرانکلین روزولت رئیس‌جمهوری ایالات متحده ی آمریکا، وینستون چرچیل نخست‌وزیر انگلستان و ژوزف استالین رهبر شوروی در تهران گرد آمدند و طی چند روز مذاکره، «کنفرانس» طرح گشودن جبهه ی دوم را ریختند و در ششم ژوئن 1944 (شانزدهم خرداد 1323) طرح را عملی کردند که به آن بازمی‌گردیم... اطلاعات ستاد ارتش آلمان نازی، ژنرال‌ها و شخص آدولف هیتلر می‌دانستند که طرحی برای گشودن یک «جبهه ی دوم» در غرب کشور فرانسه، روی میز متفقین است. از این‌روی درصدد ساختن دیواری قطور از آهن و پولاد و بتن مسلح در بخشی از ناحیه ی نرماندی، مشرف به آن بخش از دریای مانش که کم‌موج‌ترین و کم‌طوفان‌ترین بخش دریا است برآمدند؛ با خیال راحت و به گمان این‌که هجوم متفقین، به حتم، در این بخش صورت خواهد گرفت...

 

متفقین به ریاست ژنرال دوایت آیزنهاور از ایالات متحده ی آمریکا، ژنرال رابرت مونتگومری از بریتانیا، و ژنرال دولاتر دوتاسینی از سوی فرانسه ی آزاد هم توانسته بودند یک میلیون نیرو از سرباز پیاده، مجهز به تانک و توپ و هواپیما و کشتی و نیروبر دریا به خشکی، آماده ی اجرای عملیات سازند. ابتکار عمل بی‌سابقه ی متفقین در این نیرو، این بود، که مبادا مخابرات میان واحدها را دشمن ضبط کند، و از تصمیمات نیروهای متفقین، دقیقه به دقیقه آگاه شود، پس تعدادی سرباز سرخ‌پوست را که آمریکاییان به همراه داشتند، وامی‌داشتند که آنان، فرمان‌ها و دستورها را در زبان بومی سرخ‌پوستان در مخابرات رد و بدل کنند، که شنیدن این پیام‌ها در یک زبان نامفهوم، ستاد عملیاتی آلمانی‌ها را سردرگم می‌ساخت. این تمهید تا آخرین لحظات اجرای عملیات، پنهان نگه داشته شده و کد عملیات هم بود («D» Day) 4 و در شب پنجم به ششم ژوئن، به فرماندهان شروع اجرای عملیات با همان زبان، به واحدها ابلاغ شد که در ساعت چهار صبح ششم ژوئن، از محلی پرمخاطره و پرموج که آلمانی‌ها گمان آن را نمی‌بردند، هاورکرافت‌ها سربازان پیاده‌نظام متفقین را از کشتی‌ها در خشکی، روی خاک فرانسه ساحل (استان نرماندی) پیاده کنند و هواپیماها نیز چتربازان را شروع کردند به پیاده کردن در هوا، و ریختن بمب‌هاشان بر سر آلمانی‌ها، همچنان‌که در فیلم طولانی‌ترین روز دیده می‌شود. ژنرال جورج پاتن هم همین‌طور، که در فیلمی به همین‌نام دیده شد، پس از پاک‌سازی شمال آفریقا از وجود نازی‌ها، جزیره ی سیسیل و ساردنی را از دست ایتالیایی‌های فاشیست، و جزیره ی کُرس - به قول خود، در فیلم، «زادگاه ناپولئون» - را از آلمانی‌ها و سربازان حکومت ویشی (5) پس گرفت و شروع کرد در ایتالیای چکمه‌شکل به بالا رفتن که بخش‌هایی را در شش قسمت فیلم پایزا (1946) که روسِلینی آن را در روش ویژه‌اش رمانسه ساخته است می‌بینیم... پاتُن توانست از کوه های آلپ بگذرد و خود را به نرماندی برساند و به اردوی متفقین بپیوندد و به سوی تسلط به نیروهای آلمان نازی روانه شود... از سویی مردم پاریس که غیرت‌شان نمی‌پذیرفت دیگران پایتخت عزیزشان را آزاد سازند، در اوت 1944 که متفقین در فرانسه پیش می‌رفتند، خیزشی را آغاز کردند و توانستند ژنرال آلمانی حاکم نظامی پاریس را دستگیز سازند و شهرشان را پس از زد و خوردهای خونین آزاد کنند. مراحل این قیام را که به «لالیبراسیون دوپاری» مشهور است، ایلیا اهرنبورگ، نویسنده ی روس، در همان اوقات در رمانی نوشته، و سرگئی یوتکویچ فیلم‌ساز روس که زبان فرانسه را به خوبی تکلم می‌کرد با گردآوری فیلم‌های خبری از این روزهای سخت، اثری جالب را با مونتاژ، و نیز، تکه‌هایی که خود گرفته است، ساخته، که با عنوان بالا که ذکر شد فیلمی است ماندنی، از یک روی‌داد تاریخیِ حماسیِ فرانسویان...

 

پس از پیشروی و پس گرفتن قطعه به قطعه ی زمین‌های اشغالی آلمان در فرانسه و بلژیک و هلند و دانمارک سایر نقاط زیر اشغال نازی‌ها با رویاروییِ دفاع سخت آلمانی‌ها، همان‌طور که در فیلم پاتُن دیده می‌شود در طول زمانیِ روزهای آغاز ژوئن 1944 تا روزهای آغاز ماه مه 1945، متفقین از غرب خود را به آن سوی رود رَن رساندند و نیروهای روس- شوروی به پایتخت رایش هیتلری (برلین) از شرق، که در فیلم عظیم رنگیِ اکران عریض سقوط برلین (1949) ساخته ی میخاییل چیائورلی فیلم‌ساز گرجی‌تبار دیده شده است...

 

نتیجه، این است که به همان‌گونه که دانش «فیلمولوژی» توصیه می‌کند: یک فیلم که در یک اجتماع معین و یا در یک شرایط خاص ساخته می‌شود، اثری از آن جامعه، و آن شرایط را در خود دارد که بعدها مورد استفاده ی یک جامعه‌شناس یا قوم‌شناس و غیره در تحقیقات‌شان قرار می‌گیرد و اگر این فیلم روی‌دادی مهم یا حادثه ی تاریخی را حکایت می‌کند، تمام آن روی‌داد یا حادثه باید دانسته شده باشد، و خطا نیست که بیننده ی مشتاق و کنجکاو فیلم هم از این نکات آگاه شود، و اگر فیلمی است از غرب آمریکا، درباره ی برادران جیمز، او باید بداند که اینان دزدان بیابان‌گرد عادی نبوده‌اند و با اندیشه ی انتقام در حد توانایی خود، از شکست جنوب از شمال، طی جنگ‌های داخلی 65-1861؛ به بانک‌ها و تجارت‌خانه‌هایی که «کارپت باگرز» (6) های شمالی برای غارت ثروت عظیم جنوب تأسیس کرده‌اند، دستبرد می‌زدند و دستاوردشان را میان محتاجان و ورشکستگان جنوبی در اثر جنگ تقسیم می‌کردند. بیان این مقدمات غیرسینمایی، که معهذا سبب ساختن فیلم‌هایی شد، ضرور است تا ماجرا از سوی تماشاگر و مشتاق سینما بهتر دانسته شود...

 

از حادثه ی فجیع عشقیِ مربوط به دربار امپراتوری اتریش خاندان هابسبورگ، یعنی مرگ مرموز ولیعهد آرشیدوک رودُلف هابسبورگ و زن همراهش بارونِس ماریا وسترا، تا آن جا که اطلاع دارم چهار فیلم ساخته شده است: عنوان فیلم‌ها و نام سازندگان و بازیگران اصلی این است: 1) مایرلینگ، (آناتول لیتواک، 1936، فرانسه) با بازی شارل بوایه و دانیل داریو. 2) راز تراژدی مایرلینگ، (ژان دُلانوا، 1949، فرانسه) با بازی ژان ماره و دومینگ بلانشار. 3) ماجرای عشقی ولیعهد، (رودلف یوگرت، 1956، اتریش) با بازی رودلف پراک و وینی مارکوس. 4) مایرلینگ (ترسن یانگ، 1968، فرانسه/ انگلستان) با بازی عمر شریف و کاترین دُنوُو. من سه فیلم از چهار فیلم را - به جز فیلم اتریشی - دیده‌ام.

 

ضرور می‌دانم که وارد حقیقت‌های تاریخی که البته غیرسینمایی است شوم تا بتوانم کمکی به تفهیم آن سه فیلم دیگر کنم که چنین است: سبب مرگ آرشیدوک رودلف و دلداده‌اش بارونس ماریا وسترا در گزارشی «خودکشی» گفته شده است. از دو فیلم شماره ی 1 و شماره ی 4 گفتیم که علت مرگ چنین برداشت می‌شود، یعنی از گزارش‌ها (بدون ذکر جزئیات در فیلم) که چون خاندان هابسبورگ اتریشی است، و اتریشی‌ها کاتولیک‌های وابسته به واتیکان‌اند و مذهب کاتولیسیسم رومی، در کیش مسیح، طلاق را منع می‌کند، آن هم در یک دربار؛ و نیز چون پرنس رودلف از ازدواج اجباری و سیاسی خود ناراضی است، پس دلبری را برای خود برمی‌گزیند. در این برهه از دوران پیش از جنگ جهانی اول، امپراتوری اتریش - مجارستان (اوسترو هونگروا) یکی از امپراتوری‌های عظیم اروپا در شمار بود و تقاضای طلاق از واتیکان - که به حتم آن را رد می‌کرد - برای حیثیت این دربار یک رسوایی می‌بود. پس دو دلداده در شب سی‌ام ژانویه ی 1889، در قصر شکارگاهی مایرلینگ، در چهل‌ کیلومتری پایتخت: ویین، تصمیم به خودکشی می‌گیرند تا یک ابدیت به عشق‌شان بخشند...

 

در نقد و تحلیل این دو فیلم، به ویژه با بازی نام‌های محبوب «ستاره دوستان» روز، فیلم‌ها می‌شوند «عشقی» و «رمانتیک». اما فیلم شماره ی 2 از ژان دُلانوا، فیلمی بود «عشقی - سیاسی». عشقی، با ویژگی‌هایی که برای فیلم شماره ی 1 و 4 ذکر شد. و اما چرا سیاسی؟ آرشیدوک رودلف پرنسی بود آزادیخواه، و درصدد بود چنان چه به جای پدرِ پیرش: امپراتور فرانتز ژوزف، پس از مرگ او، بنشیند، مجارستان و سایر سرزمین‌های غیراتریشی را جدا سازد، و تمامیت و استقلال آن ها را به ملت‌های مربوط‌شان بازگرداند... پرنس رودلف که هر شب در کاباره‌های ویین، او را میان جمع مَست می‌یافتند، نمی‌توانست تصمیم و قول خود را از یک مجار، یا چک و صرب و غیره پنهان دارد، از سویی، دلداده ی او بارونس ماریا وسترا هم مجارستانی بود و این قول و وعده را از پرنس دلداده ی خود داشت. بنابراین: مأموران اطلاعاتی و پابستگان به تمامیت امپراتوری اتریش، در تاریکی‌های این شب سی‌ام ژانویه، با رخنه در قصر مایرلینگ، هر دو دلداده ی مست از الکل را به دم گلوله ی سلاح کمری سپردند (7)، و در گزارش، و صورت‌جلسه، به عمد، مرگ دو دلداده خودکشی شمرده شد؛ البته به قول فیلم‌نامه‌نویسان و فیلم‌ساز ژان دلانوا... چندی از این حادثه نگذشت که بروز جنگ جهانی اول عامل تکه و پاره شدن این اپراتوری مستعمره‌جو در اروپا شد و آرزوی رودلف، در اصطلاح، به گونه ی «پس از مرگ» عملی شد.

 

پی نوشت ها :

 

  1. از این جا به ابدیت - «به» صحیح است نه «تا». مفهوم آبستره ی این فیلم را عنوان انتخابی زبان فرانسه ی آن، روشن می‌سازد: «تا وقتی‌که آدمیان وجود خواهند داشت»، یعنی که تا وقتی که آدمیان وجود خواهند داشت، عشق، خصومت میان افراد، جنگ، با آنان همراه خواهد بود. همچنان‌که در این فیلم فراموش‌نشدنی می‌بینیم...
  2. تورا، تورا، تورا - کُد عملیات جنگی است که ژاپنی‌ها برای حمله ی خود به پرل هاربر در هاوایی انتخاب کرده بودند.
  3. جنگ را باخته‌اند. در روزهای سخت پایانی جنگ و وزیدن باد شکست رایش به قول رهبرانش «هزار ساله»، هیتلر بنا به پیشنهاد گوبلس، ویت هارلان را مأمور ساختن فیلم عظیم فردریک کبیر کرد، تا روحیه ی آلمانی‌های فریب‌خورده و نومید از پیروزی نهایی در جنگ را که سران نازی قولش را داده بودند، به گمان‌شان «محکم» نگه بدارند.
  4. "D" Day (اصطلاح انگلیسی). در عملیات جنگی، که اجرای آن پنهان نگه داشته می‌شود، برای این کُد حرف اول کلمه ی «روز» آغاز عملیات را همراه با نام «روز» می‌آورند. فرانسویان می‌گویند: le jour "j" و در فارسی می‌گوییم: روز «ر».
  5. حکومت ویشی - در 1940 که آلمان نازی بر کشور فرانسه مسلط شد، حکومتی غیرجمهوری زمام امور فرانسه را در دست گرفت که رهبر آن مارشال سالخورده و بازنشسته فیلیپ پتن شد، و پایتختش شهر ویشی.
  6. کارپت باگرز. در انگلیسی به خورجین می‌گویند. در اصطلاح تاریخی آمریکا آن را به شمالی‌هایی می‌گویند که با یک خورجین خالی پس از شکست جنوب از شمال، عازم این منطقه می‌شدند تا به نحوی با خورجین پُر بازگردند، یا همان‌جا بمانند.
  7. فرانتز ژوزف، آخرین امپراتور اتریش که در 1916، حین جنگ جهانی ‌اول درگذشت. پیش از مرگ، او نامه‌ای در پاکت لاک و مهر شده‌ای را نزد پاپ آن روز، به واتیکان فرستاد، و خواست صد سال پس از مرگش گشوده و خوانده شود. این پاکت که در سال 2016 باز و خوانده خواهد شد، شاید اسراری را درباره ی مرگ آرشیدوک رودلف و ماریا وسترا آشکار سازد...

 

منبع: دکتر هوشنگ کاوسی، ماهنامه ی سینمایی فیلم، شماره ی 402.

ارسال نظر