وعدهی موعود |
نمایشنامهی مذهبی در رثای منجی مصلح اباصالح المهدی(عج)
|
حسین فداییحسین |
سرشناسه: عنوان و پدیدآور:
مشخصات نشر: مشخصات ظاهری: فهرستنویسی: شابک: کتابنامه: موضوع: موضوع: موضوع: شناسه افزوده: شناسه افزوده: ردهبندی کنگره: ردهبندی دیویی:
|
فداییحسین، حسین، 1345- وعدهی موعود: نمایشنامه مذهبی در رثای منجی مصلح اباصالح المهدی(عج)/ حسین فداییحسین. قم: حوزه هنری استان قم، 1391. 160 ص. فیپا 45000 ریال : 2-00-6693-600-978 ص. 3-152 محمدبن حسن(عج)، امام دوازدهم، 255ق- - نمایشنامه. نمایشنامه مذهبی فارسی- - قرن14. نمایشنامه ـ محمدبن حسن(عج)، امام دوازدهم، 255 ق. نمایشنامه مذهبی در رثای منجی مصلح باصالح المهدی(عج). سازمان تبلیغات اسلامی. حوزه هنری استان قم. 7 و 4ف/ 7953 PIR 62 /2 فا8 |
||||
|
مقدمه
به نام خالق موعود و راقم انتظار
او که پیش از انسان، انتظار را آفرید و گِل آدمی را با آن سرشت
پس هر کس به فراخور حال، سهمی از انتظار با خود برد
و بعد،
آدمی در مراتب انتظار، تمایز و برتری یافت و
وعدهی موعود، برترین دلیل انتظار شد.
پیش از نوشتن هر کلامی درخصوص نمایشنامهی «وعدهی موعود»، بر خود لازم میدانم که خدای بزرگ را بهخاطر تمام آن چیزی که من توفیق میخوانم، سپاس بگویم. توفیقی بزرگ در نمایشِ گوشهی کوچکی از تاریخ پرفراز و نشیب انتظار و جایگاه رفیع حضرت صاحبالزمان(عج). خدا را هزاران بار شاکرم که به قلم ناچیز این حقیر لیاقت داد که از چنین موضوع بزرگ و شخصیت والایی بگویم. نه از آنرو که شأن بلند ایشان، نیاز به توصیفِ کلام کمترینی چون من داشته باشد، بلکه من محتاج ذکر ایشانم و این احتیاج جز به مدد توفیق، مرتفع نخواهد شد.
و اما بعد، میخواهم نمایشنامه «وعدهی موعود» را بیشتر نوشتهای معنوی بخوانم تا اثری هنری، چرا که به گمانم آنچه بیش از هرچیز در مسیر خلق و ارائه این اثر به بنده یاری و مدد رسانیده عنایات، توجهات و توفیقات الهی بوده است که در بسیاری اوقات فراتر از قالب، اصول و تعاریف متداول یک اثر نمایشی، ضمیر ناخودآگاه مرا تحت تأثیر قرار داده و در مسیر خلق اثری معنوی، راهبرم بوده است. به جرأت میتوانم بگویم: در لحظه لحظهی خلق این اثر، بیش از هرچیز، گوش به ندای فطرت خود دادهام و از آنجا که میل به زیبایی، حقیقت و انسانیت در فطرت آدمی نهادینه است، نمایشنامه «وعدهی موعود» و آثاری از این دست همچون «بانوی بینشان»، «غریبهی شام»، «ماه معصوم» و «مسافران کوفه» نیز با فطرتِ مخاطب خود پیوند برقرار کرده و در نظر او زیبا، حقیقی و انسانی جلوه میکند.
من راز توفیق و استقبال از چنین آثاری را در همین نکتهی ظریف میبینم. «ارتباط فطری میان اثر و مخاطب». به گمانم در طول تاریخ هنر نیز، حلقهی فطرت، شاید مهمترین عامل ارتباط میان آثار موفق هنری با مخاطب خود بوده است و البته حلقهی مفقودهی آثار ناموفق و فراموش شده.
نمیدانم، شاید ادعای بهجایی نباشد اما به گمانم آثاری از این دست که توانستهاند در طول سالها، زنده و پرشور، خِیل مخاطبان را به سالنهای نمایش بکشانند و پابهپای احساس آنان، مخاطب خود را تحت تأثیر قرار دهند، گمشدهی حقیقی تئاتر کمرونق امروز ما باشند. به گمانم شاید توجه دقیق به ساختار و قالب خاص این گونه آثار، چگونگی شکلگیریشان، ظرایف و دقایقی که شاید در اکثر اوقات، ناخواسته و به گونهای فطری در کار لحاظ شده است، بتواند ما را به شیوهای نو و متفاوت از گونههای فعلی نمایش، برای ایجاد ارتباط هرچه نزدیکتر و مؤثرتر با مخاطب رهنمون باشد. هرچند بدون شک هر مسیر تازهای با موانع ناشناخته و مسیرهای انحرافی مختلفی همراه است که میبایست با هوشیاری، ممارست و تأمل و البته با استعانت از توفیقات الهی، راه درست را تشخیص داده و مسیر صحیح را با آگاهی و اطمینان پیمود.
نمایشنامههایی مانند «وعدهی موعود»، بدون شک اولین گامها در چنین مسیری محسوب میشود. گامهایی که هرچند به توفیق برداشته شده است اما نباید ما را متوقف کند. استقبال و همراهی مخاطب، گرچه مشوّق خوبی است اما نباید ما را به درجا زدن و تکرار خود وادارد. ما باید از این قدم موفق، پشتوانهای برای گامهای بعدی بسازیم؛ سکویی برای پرتاب، نه ایستادن و خودنمایی!
ایستادن و تأمل در آنچه کردهایم البته خوب است اما به شرطی که از این رهگذر، چراغی بسازیم برای راه بردن به مسیر نامشخص آینده، انشاالله.
حسین فداییحسین
تقدیم به
ساحت قدس منجی مصلح
گوهر بیهمتای صدف خلقت
یوسف بازار انتظار
امام منتظر
اباصالح المهدی(عج)
وعدهی موعود
اشخاص
ابن سعید، عقید، ابوالادیان، حکیمه خاتون،
علامه عبدالوهاب، شیخ سعید، محمد بن عیسی،
یعقوب، پیرمرد، مرد منتظر،
جوان، قفلساز، پیرزن، کودک، خادم،
مسافر1، مسافر2، مسافر3
و
مهتدی بالله، معتمد عباسی، عبیدالله ابنخاقان، جعفر، زید،
مرد1، مرد2، امیر بحرین، وزیر، جاسوس1، جاسوس2، نگهبان
و
ایران بانو، مشدی، حجت، حاج ابراهیم
و
جوانان محل، سربازان، علماء شیعه و روایتگران
|
[فضایی عاری از آرایشهای صحنهای، تنها ارتفاعی در انتها و دو ردیف پله که ارتفاع را به کف صحنه متصل میکند. پایین ارتفاع، میان دو ردیف پله، فضایی است بسته، مانند یک گذرگاه تنگ یا سردابی باریک. در پسزمینه، عمارتهایی رفتهرفته از زمین میروید و سر به آسمان میکشد. رنگ آسمان به سرخی میگراید و دایرهی خورشید میرود تا غروب کند. بازیگران از جایجای صحنه وارد میشوند و هریک بیآنکه توجهی به دیگری داشته باشند از صحنه میگذرند. همراه آنان صدای گذر ماشینها، هواپیماها و قطارها. مردی سرگشته- یعقوب-، خیره به خورشیدی که غروب میکند، به صحنه میآید. باد میگذرد و لباس و دستار مرد را به بازی میگیرد. مرد کلامی را واگویه میکند.] |
یعقوب |
روزگارمان به گذر تندباد میماند و ما سرگشته و طوفانزده، بازیچهی دستان باد... |
|
[گذر باد شدت میگیرد و رفت و آمد مردمان نیز. باد، ابرهایی تیره را باخود به آسمان پسزمینه میآورد. رعد میگذرد، یکی پس از دیگری و رفتهرفته، صدای رعد به انفجار تبدیل میشود و صدای ماشینها و هواپیماها به صدای تانکها، نفربرها و جتهای جنگی بدل میگردد. اشخاصی سیاهپوش از دل ابرها بیرون میزنند. صورت خود را با ماسکهای جنگی پوشاندهاند و در دست هرکدام ریسمان و زنجیری است که با آنها مردمان را شلاق زده و به زنجیر میکشند. یعقوب از هرسو توسط سیاهپوشان محاصره شده و دست و پایش به زنجیر کشیده میشود.] |
یعقوب |
خورشید تابان را چه شده که روزمان چنین تیره گشته است! ماه درخشان کجاست؟ ستارههای فروزان کجایند که شب چنین وحشتانگیز و تیرهگون حکم میراند... |
|
[باشدت گرفتن صداها، بندهای بسته شده بر دست و پای مردمان آنانرا با سرعت بیشتر به اینسو و آنسو میکشد و در پی انفجاری عظیم همه بهزانو در میآیند. در پرتو تابش نورهای پیاپی، مردمان درحالیکه اطراف یعقوب حلقه زدهاند دستها را به آسمان بلند میکنند و هرکس با ذکری، زبان به استغاثه میگشاید. اکنون، همه، یعقوب را میمانند و یعقوب گویی همه است.] |
یعقوب |
کجاست آنکه نشانی ماه و ستاره را میداند؟! گشایندهی بندهاست و درمان درد ستمدیدگان از جفای ظلم زمانه. کجاست کسی که داد بستاند از بیدادگران! |
|
[پرتو نوری، ملایم و آرامبخش از نقطهای نامعلوم بر صحنه میتابد. صداها جای خود را به نوایی روحانگیز میدهد. سیاهپوشان، گریزان از پرتو نور، صحنه را ترک میکنند. آوای خوش پرندگان صحنه را در برمیگیرد و در دوردست شاهد مردی نورانی با محاسن سفید و چهرهای متبسم و آرام هستیم که نهالی را در نقطهای بلند از صحنه میکارد. مرد همینکه از کار خود فارغ میشود برخاسته و دست رو به آسمان بلند میکند. با حرکت دست او نهال بهآرامی رشد کرده و بارور میشود. پرندگان از همهسو بهسمت نهال بارور هجوم آورده و همزمان صدای آنان اوج میگیرد. درهمینحال، مردمان سرگردان نیز همه رو بهسوی نهال میکنند. یعقوب نیز.] |
یعقوب |
عمری است به بلندای تاریخ تیرهگون بشر، کسی را میجویم که آمدنش را تمامی ادیان زمین وعده دادهاند، عمری است صفحه بهصفحه، کتاب تاریخ بشر را و کوچه بهکوچه، زمین و زمان را درپی ردپایی از او زیرورو کردهام. همهجا نشانی از اوست اما او نیست! |
|
[نورها رنگ باخته و سیاهپوشان باردیگر به صحنه میریزند، اما چیزی نمیگذرد که از نقطهای دیگر، پرتو نوری دیگر نمایان میشود. و باز تابلوی مرد محاسن سفید و کاشتن نهال تکرار میگردد و همگان را بهسوی خود میخواند.] |
یعقوب |
این بازی اوست با من! همینکه ردپایش را درجایی گم میکنم! از جایی دیگر صدایم میزند. و من، شیدا و سرگشته، هرولهکنان به سویش روان میشوم... به پسکوچههای تاریخ. به هرکجا و هرزمان، به هرجایی که نشانی از او باشد. من سراسیمه او را خواهم جست و در اشتیاق یافتنش باردیگر تاریخ را زیرورو خواهم کرد، از امروز تا هرزمان و هرکجا که ردپایی از او باشد... |
|
[طنین صدای او در صحنه میپیچد. نور بهیکباره محو میشود و تاریکی صحنه را دربر میگیرد. نوای استغاثه همچنان ادامه دارد... بازیگران از جایجای صحنه وارد میشوند و درحالیکه شعری را زمزمه میکنند پارچهها، لباسها و ابزاری را به صحنه میآورند.] |
بازیگران |
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور... |
|
[بازیگران درحین خواندن شعر، با وسایلی که به صحنه آوردهاند فضایی را تجسم میبخشند. فضایی روحانی، در جوار ضریحی یا شبستان مسجدی و یا خلوت مردی عاشق، عاشقی منتظر، مرد به دعا و تضرع مشغول است. گاه به سجده میرود و گاه دست به آسمان برمیدارد و تا لحظاتی خیره به آسمان میماند. در چهرهاش همه نیاز دیده میشود و بر لبش، همه ذکر و ندبه و راز. زبان حال او را گوینده یا مداحی در دور دست، ندبه میکند.- چهبسا فرازهایی از دعای ندبه باشد.-] |
گوینده |
یابن الحجح البالغات، یابن النعم السابغات، یابن طه و المحکمات، یابن یاسین و الذاریات، یابن الطور و العادیات... |
|
[مرد، گهگاهی با نوای ندبه همناله میشود و گاه زبان به شکوه و شکایت از دوری یار میگشاید.] |
مرد منتظر |
آقای من، چرا رخ در حجاب فراق پوشانیدهای؟ چرا زبان بر کلام محبت بستهای؟ چرا چشمان تشنهام را به شراب وصال سیراب نمیکنی؟ |
|
[نور، جایجای صحنه را روشن میکند. بازیگران مرد منتظر را همراهی میکنند. گویندهای دیگر در همین نزدیکی اشعاری را زمزمه میکند.] |
گوینده |
ما منتظران دولت امیدیم در آمدن بهار بیتردیدیم با ماه و ستاره دل نگیرد آرام ما چشمبهراه قامت خورشیدیم |
|
[نور صحنه کمکم رنگ میبازد. مرد به سجده میافتد. بازیگران نیز. در همین اثنا، ندایی آسمانی در فضا طنینانداز میشود.] |
صدا |
و نرید ان نمن علیالذین استضعفو فیالارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین... |
|
[نوری بسته در بلندترین نقطه صحنه بر راوی یک میتابد. او از روی نوشتهای میخواند.] |
راوی 1 |
چهل روز باران خواهد بارید! چهل روز تمام... [رعد و برق و بعد ریزش باران فضا را در بر میگیرد. کسانی از بازیگران، در پی یافتن سرپناه به این سو و آن سو میدوند. عدهای رو به آسمان دعای شکر میخوانند. نور در نقطهای دیگر بر راوی دو میتابد.] |
راوی 2 |
[از روی نوشتهای میخواند.] زمین خواهد لرزید و قبور مردگان را ویران خواهد کرد... |
|
[تصاویری از لرزش زمین در پسزمینه نمایان میشود. بازیگران به تصاویر جان میبخشند. در نقطهای دیگر، نور بر راوی سه میتابد.] |
راوی 3 |
مردگان از دل زمین بیرون میآیند، خاک را از تن و موی خود میتکانند و به دیدار زندگان میروند... |
|
[تصاویری نمادین از رستاخیز زمین بر پسزمینه نقش میبندد. بازیگران با حرکات خود به تصاویر جان میبخشند. نوری روحانی به یکباره چون شهاب از صحنه میگذرد و تصاویر را در خود میبلعد. بازیگران، محو نور، دست از حرکت میکشند. انگار که تابش نور آنان را سحر کرده باشد.] |
راوی 4 |
وقتی او بیاید، نه تنها ساکنان زمین و آسمان بلکه حتی پرندگان نیز شادمان میگردند... |
|
[نوایی خوش همراه با طنین آوای پرندگان صحنه را در بر میگیرد.] |
راوی 5 |
آنگاه درختان به شوق حضور او چندین برابر محصول میدهند و حیوانات به بوی او با دوستی و آشتی زندگی خواهند کرد ... |
|
نمایشنامه ادامه دارد |